
Chapter 1
بعد از بشکن بروس و برگشتن نصف جمعیت همه چیز به هم ریخته بود. بعضیا که راست دست بودن چپ دست برگشته بودن. مردم متوجه تغییر توی ذائقه چشایی یا بویایی شون شده بودن. بعضیا که موهای فر داشتن با موهای صاف برگشته بود حتی بعضی وقتا افراد با جنسیت متفاوتی برگشته بودن. ولی تمام اینا نسبت به اتفاقات مهمی که در حال رخ دادن بود بی اهمیت جلوه میکردن. دست و پنجه نرم کردن با برگشت چهار میلیارد نفر و در کنارش جنگیدن با فلگ اسمشرز, دنیا به هم ریخته تر از این بود که به تغییرات جزئی ای مثل این اهمیت بده.
اما بعد از مرگ کارلی سازمان جی آر سی سیاست هاش رو تغییر داد و اوضاع تحت کنترل قرار گرفت. سم به عنوان کاپیتان آمریکا به کمک کردن هروقت که بهش نیاز بود ادامه داد. گاهی همراه باکی و گاهی بدون اون. بین کمک کردن به سارا برای قایق و خونه سم واقعا اونقدر وقت نداشت تا به تغییر-پسا-بشکن خودش برسه. خب شاید تغییر-پسا-بشکن کلمه درستی نبود که اینجا به کار ببره یه پوسی تغییر نبود یه حقیقت بی رحمانه بود که مهم نبود سم چقدر چشماشو محکم روی هم فشار بده و ارزو کنه برگرده به همون جایی که ازش اومده, این-تغییر-پسا بشکن به نظر میومد ابدیه.
سم یه مرد بالغه اوکی؟ میدونه با آرزو کردن و بستن چشماش نمیشه یه عضو بدنش یهو غیب بشه. پس تنها کاری که از دستش میومد رو انجام داد. وانمود کرد اصلا قضیه مهمی نیست. باهاش مثل بازوش یا انگشت شستش رفتار کرد. یه چیزی توی بدنش. اصلا هم قضیه مهمی نبود. و جواب داد. اوضاع دنیا یه کابوس بود اما در نهایت تحت کنترل قرار گرفت اون و سارا بالاخره پول کافی برای تعمیر قایق و اجاره دادنش جمع کردن. سارا کامیون غذاش رو سرپا کرد و دیگه نیازی به حضور هر روزه ی سم نداشتن. پس سم به واشنگتن برگشت باکی هنوز هم توی اپارتمانش توی بروکلین زندگی میکرد هرچند لطف میکرد و جواب تماس های سم میداد. سم اعتراف میکرد باکی تبدیل به بهترین دوستش شده. اونا باهم از مشکلای زیادی رد شده بودن.
پس اوضاع سم و زندگیش اینطوری بود. فقط یه نفر که قهرمان ملی بود با بهترین دوستش که یه دست ویبرانیومی داره و پوسیش. اصلا هم قضیه مهمی نبود. تا اینکه یه شب وقتی سم مشغول فیلم دیدن بود با یه سکس سین مواجه شد و بین پاهاش خیسی و گرمایی حس کرد. فقط بعد از تموم شدن سومین پنیک و اروم تر شدن نفساش بود که فهمید شاید یه جورایی این قضیه مهمیه.
سم یه مرد بالغه اوکی؟ اون از پوسی نمیترسه و خیلی وقته راجب گرایش و جنسیتش مطمئنه. میدونه چیزی که بین پاهاشه شخصیتشو تعریف نمیکنه. قبل از اینکه پای استیو راجرز به زندگیش باز بشه و تبدیلش کنه به یه فراری از دست نصف کشورای جهان سم از قرار گذاشتن با هر کسی فارغ از جنسیتشون اوکی بود. پس واقعا نترسیده بود ولی- وقتی یه بدنو برای سی سال داره یه جورایی بهش عادت میکنی و بعدش یهو بعد از پنج سال برمیگردی با این بخش جدید بدنت و این سپر جدید و این وظیفه جدید و همه اینا فشار خیلی زیادی روش میزاشتن. متوجه بود که الان همون سم قدیمی نیست و الان وظایف خیلی زیادی داره و همه این نگاه ها و انتظارات اونو میترسوندن. و این تغییر توی آناتومیش میترسوندش همونجور که کاپیتان امریکا بودن. پس آره شاید اون واقعا از پوسیش میترسید.
ولی اشکالی نداشت. سم با خودش حلش میکرد. اینطور نبود که اون با کسی قرار بزاره یا حتی بخواد به قرار گذاشتن فکر کنه. گاهی احساس تنهایی میکرد ولی راستش حتی فکر کردن به شناختن یه آدم جدید خستش میکرد
و برای همین بود که سم بابت داشتن باکی ممنون بود. اونا خیلی وقت بود همو میشناختن و از اونجایی که بیشتر دوستای دوتاشون دیگه توی این دنیا نبودن برای هم خیلی ارزشمند بودن. اونا باقی مونده زندگی هم بودن اگه بخوایم با اغراق و دراماتیک بود بگیم. سم تقریبا مطمئن بود خودشم بهترین دوست باکیه ولی تقریبا هم مطمئن بود باکی ترجیح میده چشماش رو با قاشق در بیاره جای اینکه اینو با صدای بلند اعتراف کنه. دوستیش با باکی با دوستیش با استیو خیلی فرق داشت. بیشتر دست انداختن و لاس زدن بینشون بود. سم نتیجه گرفته بود این مدل دوستیشونه تا یه شب وقتی بعد از یه ماموریت سخت رفته بودن خونه سم تا خودشونو جمع و جور کنن باکی سم رو بین دیوار و خودش گیر انداخت و در حالی که نگاه سرسختی تو چشماش داشت با تمام وجودش سم رو بوسیده بود.
بعد از اینکه باکی بوسه شونو قطع کرد سم احمقانه گفت "اوه... فکر کردم فقط دوستیم" باکی جوری بهش نگاه کرد که مردم به بچه هایی که خیلی باهوش نیستن نگاه میکنن و گفت "سم بیبی من بیشتر وقتی که همو شناختیم داشتم باهات لاس میزدم و تو فکر میکردی فقط دوستیم؟" سم چندبار آروم پلک زد و دوباره تکرار کرد "اوه" و به چند سال اخیرش با باکی فکر کرد و دوباره بلند تر انگار چیزی کشف کرده باشه گفت "اوه!" باکی لبخند شیرینی بهش زد "آره, اوه" و خم شد تا دوباره سم رو ببوسه.
لبای باکی نرم بودن نرم تر از چیزی که سم انتظار داشت. و همینطور سم انتظار نداشت اون لبا که اغلب اوقات با عصبانیت محکم روی هم فشار داده شده بودن بتونن توی بوسیدن خوب باشن. سرشو عقب داد و اجازه داد باکی هرجور که میخواد ببوسش. باکی یه سمت صورت سم رو بین دستاش گرفته بود و لبهاشو خیس میمکید و دندوناشو روشون فشار میداد. سم دستاشو از پهلوی باکی به سمت سینه ش کشید از روی کت چرمیش میتونست گرمای بدنش رو حس کنه میتونست قدرت بدن باکی رو که به دیوار فشرده بودش رو حس کنه. سم به اندازه کافی باکی رو توی مبارزه دیده بود که بدونه چه کارایی اش برمیداد. کاملا میدونست اون دستی که کمرش رو گرفته بود چه کارایی میتونه بکنه و اینکه باکی روی این همه قدرت توی بدنش کنترل داشت باعث میشد سم هورنی تر بشه.
باکی همزمان که زبونشو از بین لبای سم رد کرد رونشو بین پاهاش فرستاد و سم بلافاصله شروع کرد عقبو جلو کردن خودش رو رون درشت و تماما عضله باکی تا اینکه جمع شدن خیسی غیرمنتظره ای رو بین پاهاش حس کرد. وحشت زده لبهاش رو از روی لبای باکی برداشت و اونو عقب هول داد و تند گفت "آروم!" باکی با چشمایی که سیاه و مه گرفته شده بودن در حالی که نفسش درست بالا نمی اومد با گیجی به سم نگاه کرد "هاه؟" سم احساس احمقانه ای داشت قلبش تند میزد و جای خالی بدن باکی نزدیکش باعث میشد احساس سرما کنه "من فقط- منظورم اینه... میشه آروم پیش بریم؟" باکی به سم نگاه کرد چشماش هنوزهم درست فوکس نبودن "آروم" و سرشو در تایید تکون داد "میتونم اروم باشم" سم نفس راحتی کشید "فقط میدونی خیلی-" ولی باکی حرفشو قطع کرد "سم" دستشو رو گونه سم گذاشت "هرچیزی که تو بخوای"
باکی با چنان درک و عشقی بهش نگاه میکرد که سم نتونست جلوی خودش رو بگیره و خم شد تا دوباره باکی رو ببوسه. دستاش رو دورگردن باکی پیچید و دستای باکی دوباره دور کمرش چفت شدن. سم با خودش فکر کرد چطور تونسته بود اینو از دست بده.
توی چند آخرهفته ی بعد اونا تمام وقتشون رو باهم میگذروندن سم خیلی وقت بود که با کسی قرار نزاشته بود و برای باکی حتی مدت بیشتری بود پس هردوشون از آروم پیش رفتن لذت میبردن. از اونجایی که هردو یه جورایی معروف بودن بیشتر قرار هاشون توی خونه جلوی تلوزیون مشغول حرف زدن و میک اوت کردن میگذشت. هر بار تا وقتی که پوستشون از گرما و نیاز به لمس شدن بیشتر میسوخت همو میبوسیدن و در نهایت جدا از هم میرفتن توی تخت. سم مجبور بود چندین لایه باکسر بپوشه.
اگه باکی از این وضع کلافه بود نشون نمیداد به نظر میومد با آروم پیش رفتن طبق خواسته سم اوکیه. هرچند سم نبود. بدون تی شرت روی کاناپه افتاده بود و بدن گرم و محکم باکی روش بود. باکیلبها فک گردن و سینه های سم رو بوسیده بود و مشغول گاز گرفتن و بازی با نیپلاش بود. باگسرای سم اونقدر خیس شده بودن که سم فکر کرد شاید باکی میتونی حسش کنه یا شاید میتونه با بینی-ابر-سربازیش بوی کامی که ازش بیرون میومدو حس کنه. فقط همین فکر باعث میشد سم با نیاز بلرزه بیشتر میخواست.
"باکی" سم صدای گرفته و هورنی خودش رو نمیشناخت. اروم به شونه باکی فشار اورد تا باکی که با سرسختی و اشتیاق مشغول خوردن سینه های سم بود بی خیال بشه "هوم؟" و سرش رو بالا اورد تا به سم نگاه کنه. لباش قرمز و گونه هاش صورتی شده بودن سم واقعا نیاز داشت کاری باهاش کنه. "دلم میخواد برات ساک بزنم" صداش پر از التماس بود "میشه لطفا برات ساک بزنم؟" باکی با گیجی سرشو تکون داد و اجازه داد سم هولش بده تا به پشتی کاناپه تکیه کنه. سم پاهای باکی رو از هم باز کرد و خودش روی زانوهاش جلوش نشست. جلوتر رفت و صورتشو به برآمدگی جلوی جین باکی کشید و نفس عمیقی کشید تا بوی باکی وجودشو پر کنه و اینم مثل هرچیز دیگه ای که مربوط به باکی بود فقط هورنی ترش کرد. باکی ناله ارومی کرد کمرشو کمی بالا داد شلوارش رو پایین بکشه و دیکش رو بیرون بیاره. دیکش تقریبا به صورت سم سیلی زد ولی اون اصلی متوجه نشد. بلافاصله خودشو نزدیک تر کشید و لباشو به دیک باکی رسوند.
زبونشو چندبار روی کناره هاش کشید و بالاخره سرشو وارد دهنش کرد. آهی که باکی کشید باعث شد موج جدیدی از کام بین پاهاش پخش بشه. سم تا جایی که میتونست پایین رفت و اجازه داد دیک گرم و سنگین باکی رو روی زبونش حس کنه و بعد لپاشو محکم تنگ کرد و بالا اومد. دیک باکی بزرگترین دیکی بود که دیده بود و باعث میشد لب هاش کش بیان و فکش درد بگیره اما سم حس میکرد توی بهشته. جایی که نمیتونست ساک بزنه رو توی دستش گرفت و به ساک زدن باکی ادامه داد. اونقدر زبونشو روش کشید اطرافشو محکم مک زد و با سرش بازی کرد که حس میکرد دیک باکی حتی بزرگتر و محکم تر شده.
باکی بهش هشدار داد "سم" ولی سم فقط به کارش ادامه داد تمام چیزی که میتونست بهش فکر کنه این بود که باعث بشه باکی توی دهنش کام بشه که باعث بشه باکی لذت ببره و عقلشو از دست بده. همزمان با ناله بلند و طولانی باکی دهن و گلوش پر از کام شد. سم هرچیزی که میتونست رو قورت داد ولی بخشیش از دهنش بیرون ریخت. عقب کشید و اجازه داد بقیه کام باکی روی صورت و گونه هاش بریزه.
باکی جوری نفس نفس میزد انگار یه ماراتون کاملو دویده و با چشمای درشت شده به سم خیره شده بود. سم تی شرتش رو از روی زمین برداشت و باهاش صورتش رو پاک کرد. یه درد عمیق و عجیب توی شکمش داشت و بین پاهاش خیس و داغ شده بود. با تمام وجودش باکی رو میخواست و در عین حال با تمام وجودش ترسیده بود, از بدن خودش, از ری اکشن باکی. سم اجازه داد باکی بکشش توی بغلش. باکی بوسیدش و بوسیدش و بوسیدش. اما وقتی دستشو سمت کمربند سم برد سم چنان از جا پرید که نزدیک بود از روی پاهای باکی به زمین بیوفته.
باکی با چشمایی که توشون ناگهان پر از دلخوری و غم شده بود نگاهش کرد "سم؟" سم آهی کشید خودشو دوباره توی بغل باکی فرو برد و پیشونیش رو به پیشونیش تکیه داد "من خوبم" روی لبای باکی به حرف زدن ادامه داد "فقط میخواستم باعث بشم تو حس خوبی داشته باشی" باکی گفت "و اگه منم بخوام همینکارو برای تو بکنم چی؟" سم نرم و اروم لبای باکی رو بوسید "من خوبم باک قسم میخورم" و از آغوشش بیرون اومد "شب بخیر" و به پشت سرش نگاه نکرد. نمیخواست صورت دل شکسته باکی رو ببینه.
چند هفته به همین منوال ادامه دادن. و میک اوت هاشون هر بار به این ختم میشد که سم به باکی هندجاب یا بلوجاب میداد. تا اینکه یه شب دست فلزی باکی به زیر شکم سم خورد و باعث شد از جا بپره باکی با کلافگی هوفی کشید و گفت "سم اگه از دستم انقد میترسی فقط بگو" سم شوکه به باکی نگاه کرد. ا آغوشش بیرون اومد و کنارش نشست و توی فکر فرو رفت. بعد از یه سکوت آزار دهنده باکی گفت "ببین میدونم خیلیه اوکی؟ میفهمم که ممکنه تروما داشته باشی از همه بارهایی که سرباز سعی کرد بکشت و این حرفا-"
سم صورتشو بین دستاش قایم کرد. باکی سمتش برگشت و ادامه داد "و واقعا درک میکنم باشه؟ حتی خودمم گاهی ازش میترسم ولی قول میدم-" سم از بین دستاش نالید "خدای من. باکی من از دستت نمیترسم" نفس عمیقی کشید و دستاشو از روی صورتش برداشت "قضیه دستت نیست قول میدم. اصلا راجب تو نیست" باکی آهی کشید "هم همون حرف قدیمی برای تو نیست مشکل از منه-" سم حرف باکی رو قطع کرد و دستاشو روی گونه باکی گذاشت تا مجبورش کنه نگاهش کنه " نه باک جدی میگم قضیه تو نیستی"
باکی خیره بهش نگاه کرد لباهاش اویزون شده بودن و با گیجی پرسید "پس چیه؟" سم از جاش بلند شد و شروع کرد به راه رفتن توی طول اتاق. "اوکی" و پشت گردنشو دست کشید "اوکی. میدونی که چطور بعضیا وقتی از بلیپ برگشتن یکم متفاوت شده بودن؟" باکی پرسید " مثلا مثل من که قبلا توت فرنگی دوست داشتم ولی دیگه ندارم؟" سم سر جاش وایساد و برگشت تا به باکی نگاه کنه "تو- تو توت فرنگی دوست نداری؟" باکی جواب داد "نه دیگه"
"اها... نه این جوری چیزی نیست. ینی یه جورایی هست ولی بیشتر- خب شنیدی چطور بعضیا مرد بودن ولی زن برگشتن یا برعکس؟" باکی با چشمای ریز شده نگاهش کرد "اره؟" سم توضیح داد "خب ممکنه منم یکم یه جورایی متفاوت برگشته باشم" باکی بهش خیره شد و سم به راه رفتن ادامه داد. باکی یکم بیشتر خیره شد و وقتی فهمید قرار نیست اطلاعات بیشتری دریافت کنه دستشو دراز کرد سمت سم و کشیدش تا کنار روی کاناپه بشینه.
"سم من یه دست ویبرانیومی دارم و هفتاد سال اسیر جنگی بودم و شستوشوی مغزی داده شدم. هرچیزی که هست بهت قول میدم من اهمیتی نمیدم" سم زیرلبی گفت "اینو الان میگی" باکی ادامه داد "ببین, آخرش این مربوط به توئه و تصمیم توئه که بهم بگی یا نگی" و دستای سمو توی دستش گرفتم "ولی بهت قول میدم هیچی نیست هیچ هیچ چیزی نیست که ممکنه بم بگی و باعث بشه حسم بهت عوض بشه"
"و چه حسی داری؟" سم میدونست کار منصفانه ای نیست اینطور سوالی بپرسه . سم میدونست حس بینشون چیه حتی اگه بلند نمیگفتنش. اما سعی داشت برای خودش زمان بخره باکی کمی قرمز شد و نفس عمیقی کشید و با صدای ارومی گفت "من دوست دارم سم, خیلی دوست دارم" سرشو یکم خم کرد "منظورم اینه واقعا واقعا خیلی دوست دارم" گونه هاش قرمز تر شدن "و خیلیم وقته اینطوره. چون تو باعث میشی حس کنم یه هیولا نیستم..." قلب سم برای باکی و عشقی که بهش داشت فشرده شد. نفس عمیقی کشید و دست باکیو فشرد. توی ذهنش تا سه شمر و تند تند گفت "منبایهپوسیبرگشتم"
میتونست حس کنه باکی سر جاش خشک شده. سم جرات نگاه کردن به چشماش رو نداشت. باکی نفس ارومی کشید "اوکی" و دوباره تکرار کرد "اوکی" و دست سم رو کمی بالا اورد خم شد و بوسه ای روی انگشتاش گذاشت. "همون جوری که گفتم هیچی هیچی در مقابل جوری که دوست دارم مهم نیست" سم فقط یه آدم بود و این ری اکشن باکی باعث شد خودشو دوباره تو آغوش باکی فرو ببره. بعد از چند دقیقه دوباره در حال بوسیدن هم بودن "جدی گفتم" باکی بین بوسه هاشون نفس نفس زنان گفت "واقعا باهاش هیچ مشکلی هیچ مشکلی ندارم" سم هم به اندازه اون نفسش بند اومده بود "ولی- ولی اگه خودم باهاش مشکل داشته باشم چی؟"
باکی کمی عقب کشید و بهش نگاه کرد "بیشتر توضیح بدی؟" سم اروم زیرلبی گفت "شاید ازش بترسم" باکی با شوک نگاهش کرد "منظورت اینا تا حالا-" سم در تاییدش سری تکون داد. نگاه باکی از شوکه به فاکینگ هورنی تغییر پیدا کرد "همه این مدت و تو اصلا کاری نکردی؟ یعنی من اولین نفری میشم که-" سم چشماشو چرخوند "خدای من خیلی عوضی ای" باکی سرشو توی گردن سر فرو برد و روش زبون کشید "چیه؟ فقط دارم میگم میتونم کمکت کنم. اگه بخوای- کشفش کنی"
سم با صدای بند اومده ای گفت "آره؟"
"آره"