
نیمن
یک هفته از هوکاگه شدن اوبیتو می گذشت. توی این یک هفته اوبیتو کمتر با کاتانا وکاکاشی و رین بیرون میومد چون سرش گرم کارای هوکاگه ایش بود. پرونده های زیادی داشت که از هوکاگه قبلی مونده بود. وقت سر خاروندن نداشت ولی الان بالاخره تونسته بود یه روز مرخصی بگیره. با کاتانا و کاکاشی و رین بیرون بود و داشت غر میزد.
-فکر نمی کردم هوکاگه بودن انقدر سخت باشه!!
کاتانا آروم خندید.
-واسه همینه که پیشنهاد سوناده رو قبول نکردم. هوکاگه بودن دردسر زیاد داره.
اوبیتو نفسشو بیرون داد.
-ایزونا خیلی تو کارام کمک می کنه ولی بازم پرونده های زیادی واسه خوندن دارم.
رین لبخند زد.
-من کمکت می کنم اوبیتو. بهت گفته بودم همیشه حواسم بهت هست.
اوبیتو دستای رین رو گرفت.
-رین!! تو واقعا فرشته نجاتمی!!
گونه های رین گل انداخت و آروم خندید. کاتانا و کاکاشی هم با لبخند به اوبیتو و رین نگاه کردن. اوبیتو و رین خیلی با هم صمیمی شده بودن. کاتانا می تونست حدس بزنه که رین هم اوبیتو رو دوست داره ولی نمی تونه بهش بگه. درست مثل خودش. زیرچشمش نگاهی به کاکاشی کرد. داشت نگاش می کرد که تیز بال با منقار گوششو کشید. کاتانا دستشو گذاشت روی گوشش.
-تیز بال!! چته؟؟
تیز بال با پنجه به دروازه ورودی کونوها اشاره کرد.
-اونی که اونجاست آشنا نیست؟؟
کاتانا و کاکاشی و اوبیتو و رین به دروازه کونوها نگاه کردن. یه پسر با مو و چشم آبی داشت با لبخند وارد میشد. کاتانا تا دیدش رنگش پرید.
-اون اینجا چی کار می کنه؟؟
اوبیتو به کاتانا نگاه کرد.
-می شناسیش؟؟
کاکاشی هم نگاهشو به کاتانا داد.
-کیه؟؟
کاتانا جوابشون رو نداد. فقط سریع به دور و بر نگاه کرد. باید یه جا برای قایم شدن پیدا می کرد. چشمش به یه کوچه خلوت افتاد. سریع دوید و پرید توی کوچه. کاکاشی و اوبیتو و رین تعجب کردن و دنبال کاتانا رفتن. رین به کاتانا نگاه کرد.
-کاتانا... از اون می ترسی؟؟
کاتانا به رین نگاه کرد.
-معلومه که نه!! اون حتی شینوبی هم نیست که من بخوام ازش بترسم!!
اوبیتو جا خورد.
-پس چرا قایم شدی؟؟
کاتانا آروم جواب داد.
-نمی خوام منو ببینه.
کاکاشی ابروهاشو بالا داد.
-چرا؟؟
کاتانا نفسشو بیرون داد.
-چون اون... خواستگارمه.
کاکاشی و اوبیتو و رین که اینو شنیدن چشماشون گشاد شد و با هم تقریبا داد زدن.
-چی؟؟!!
کاتانا دستشو گرفت جلوی دهنش.
-ساکت!! ممکنه صدامونو بشنوه!!
اوبیتو با شوک به کاتانا نگاه کرد.
-وایسا، منظورت اینه ازت خواستگاری کرده؟؟
کاتانا نفسشو بیرون داد.
-بیشتر از پنجاه بار.
رین با تعجب به کاتانا نگاه کرد بعد آروم شروع کرد خندیدن. کاتانا عصبی شد.
-خنده نداره!!
تیز بال به جای کاتانا توضیح داد.
-وقتی کاتانا نوزده سالش بود اونو از دست یه سری دزد نجات داد و بعد از اون پسره تا یه مدت دنبال کاتانا بود و هی ازش می خواست که باهاش ازدواج کنه. کاتانا هم هر دفعه جواب رد می داد تا بالاخره توی سرزمین سنگ با یه بدل تونست گولش بزنه و فرار کنه.
نفسشو بیرون داد.
-واقعا که سیریش بود.
کاتانا عصبی پاشو به زمین کوبید.
-و حالا دوباره پیدام کرده!! اون نیمن کنه...
کاکاشی نمی دونست چرا ولی اصلا حس خوبی نداشت. پس کاتانا یه خواستگار داشت!! همون لحظه صدایی از پشت سرشون شنیدن و برگشتن.
-کاتانا چان!! پیدات کردم!!
کاتانا به صاحب صدا نگاه کرد. خودش بود. نیمن. نفسشو بیرون داد.
-چی می خوای نیمن؟؟
نیمن با لبخند جلو رفت.
-دلم برات تنگ شده بود کاتانا چان!! وقتی شنیدم توی کونوهایی سریع خودمو رسوندم.
اینو گفت و همون لحظه جلوی کاتانا زانو زد. یه جعبه حلقه از جیبش در اورد.
-کاتانا چان با من ازدواج کن!! قول میدم خوشبختت کنم!!
کاتانا نفسشو بیرون داد و زیرلب زمزمه کرد.
-شروع شد...
تیز بال هم چشماشو بست و سعی کرد خودشو کنترل کنه. کاکاشی و اوبیتو و رین با تعجب به نیمن نگاه کردن. کاتانا دروغ نمی گفت!! کاکاشی حس بدی توی قلبش گرفت. یکی درست جلوش داشت از کاتانا خواستگاری می کرد. درست بود می دونست جواب کاتانا منفیه ولی بازم حس خوبی نداشت. کاتانا به نیمن نگاه کرد.
-فکر کنم این بار پنجاه و یکم باشه که میگم نه!!
نیمن بلند شد و ایستاد. لبخند زد.
-من ناامید نمیشم کاتانا چان!!
بعد با لب خندون از کوچه رفت بیرون. کاتانا به بقیه نگاه کرد.
-عالیه. حالا واسه بقیه عمرم نیمن مثل کنه بهم چسبیده.
تیز بال به کاتانا نگاه کرد.
-نه نمی چسبه. یه نقشه دارم.
همه به تیز بال نگاه کردن. کاتانا تعجب کرده بود.
-نقشه؟؟ چی هست؟؟
تیز بال لبخند زد.
-اگه تو دوست پسر داشته باشی نیمن دیگه بهت نزدیک نمیشه درسته؟؟
کاتانا جا خورد. ابروهاشو بالا داد.
-نقشه خوبیه ولی یه مشکل هست. من دوست پسر ندارم!!
تیز بال به کاتانا نگاه کرد.
-نیازی نیست حتما داشته باشی. فقط کافیه یکی یه مدت نقش دوست پسرتو بازی کنه. اون وقت نیمن خودش بی خیال میشه و میره.
کاتانا یکم فکر کرد. به امتحانش می ارزید.
-کسی مورد نظرت هست؟؟
همین که اینو گفت هم تیز بال هم اوبیتو و هم رین خیره به کاکاشی نگاه کردن. کاکاشی هم بهشون نگاه کرد. سریع دستاشو اورد بالا.
-من نمی تونم...
اوبیتو جملشو قطع کرد.
-فکر خوبیه تیز بال. کاکاشی داوطلب میشه.
رین هم سرشو تکون داد.
-اوهوم. جواب میده.
تیز بال هم سرشو تکون داد.
-پس تصویب شد. کاکاشی دوست پسر موقتی کاتانا میشه.
کاتانا پوکر به کاکاشی که داشت سعی می کرد تیز بال و اوبیتو و رین رو منصرف کنه نگاه کرد. خودشون بریدن و دوختن و پوشیدن. بعد یهو یه حس بد گرفت. چرا کاکاشی انقدر اصرار داشت که دوست پسرش نباشه؟؟ انقدر ازش بدش میومد؟؟ آروم حرف زد.
-من اونقدرام بد نیستم...
کاکاشی اینو که شنید ساکت شد. به کاتانا نگاه کرد که قیافه عصبی ای به خودش گرفته بود. سریع دستاشو بالا اورد.
-منظورم این نبود!!
کاتانا هنوز با همون قیافه عصبی داشت نگاش می کرد. نیش اوبیتو باز شد.
-قبول کن کاکاشییییی!!
کاکاشی نفسشو بیرون داد.
-خیله خب...
رین و اوبیتو و تیز بال لبخند شیطونی زدن. بالاخره داشتن موفق میشدن کاتانا و کاکاشی رو به هم نزدیک کنن...
|فردا|
اوبیتو امروز هم مرخصی گرفته بود. با رین و تیز بال پشت بوته ها قایم شده بود و داشت به کاتانا و کاکاشی نگاه می کرد. با هم قرار گذاشته بودن اوبیتو و رین و تیز بال قایم بشن و نگاه کنن و کاتانا و کاکاشی جلوی نیمن مثل یه زوج رفتار کنن. کاکاشی بازوش رو بالا اورده بود و کاتانا دستشو دور بازوی کاکاشی حلقه کرده بود. قلب هر دوشون تند میزد ولی هیچکدوم اینو به روی خودشون نمی اوردن. کاتانا کاملا پوکر بود. این دیگه چه مسخره بازی ای بود؟؟ نفسشو بیرون داد. امیدوار بود این جریان خجالت آور زودتر تموم بشه. همون لحظه از دور نیمن رو دیدن. آروم حرف زد.
-اونجاست.
کاکاشی هم به نیمن نگاه کرد.
-دیدمش.
بعد هر دو همزمان نفس عمیقی کشیدن. باید مثل یه زوج رفتار می کردن. ولی رفتار یه زوج... چجوری بود؟؟ هر دو کتاب های ایچا ایچا رو خونده بودن و خوب می دونستن باید چجوری رفتار کنن ولی هیچکدوم این کارو نکردن. فقط خیلی عادی و بدون اینکه با هم حرف بزنن از جلوی نیمن رد شدن. نیمن تا چشمش به کاتانا خورد رفت جلو.
-کاتانا چان!!
بعد چشمش به پسری افتاد که کاتانا دستشو دور بازوش حلقه کرده. اخم کمرنگی کرد.
-این کیه؟؟
کاتانا لبخند زد.
-دوست پسرم.
انقدر طبیعی لبخند زد و نقش بازی کرد که خودش جا خورد. کاکاشی هم به کاتانا نگاه کرد. فکر نمی کرد کاتانا بتونه انقدر خوب نقش بازی کنه. نیمن با اخم به کاکاشی نگاه کرد.
-آها...
بعد سریع جلوی کاتانا زانو زد و جعبه حلقه رو از جیبش در اورد.
-کاتانا چان!! با من ازدواج می کنی؟؟
نه فقط کاتانا و کاکاشی، بلکه تیز بال، اوبیتو، رین و کل جمعیتی که اونجا بودن جا خوردن. کاتانا با دهن باز به نیمن نگاه کرد. زمزمه های مردم رو می شنید که درموردشون حرف میزدن. عصبی شد.
-نشنیدی چی گفتم؟؟ کاکاشی دوست پسرمه!!
نیمن همونطور که جلوی کاتانا زانو زده بود حرف زد.
-اهمیت نمیدم. هیچ کس نمی تونه بیشتر از من عاشقت باشه کاتانا چان!!
کاتانا چشماشو بست و نفس عمیقی کشید. دنبال یه دلیل منطقی می گشت که چرا نباید همونجا سر نیمن رو از تنش جدا کنه. کاکاشی اول جا خورد و ابروهاش رو بالا داد. بعد... اخم کرد. اخم کمرنگی بود. زیاد پیش نمیومد اخم کنه. فقط وقتی جدی میشد. و الان... جدی بود. با اینکه واقعا دوست پسر کاتانا نبود اما یه حسی گرفتش. حسی که تا حالا نداشت. حسی که می خواست کاتانا فقط برای خودش باشه و کسی بهش نزدیک نشه. غیرت!! تا خواست چیزی بگه کاتانا بازوش رو کشید و از نیمن دورش کرد. زمزمه آروم کاتانا رو شنید.
-اگه بیشتر اینجا بمونم ممکنه نتونم خودمو کنترل کنم.
|چند دقیقه بعد|
کاتانا، کاکاشی، اوبیتو، رین و تیز بال دور هم جمع شده بودن. کاتانا دست به سینه به تیز بال نگاه کرد.
-خب؟؟ نقشت جواب نداد.
تیز بال به کاتانا نگاه کرد.
-خب می تونیم بریم سر نقشه دوم.
کاتانا جا خورد.
-نقشه دوم چیه؟؟
تیز بال به کاتانا نگاه کرد.
-سرشو می کنیم زیر آب!!
کاتانا نفسشو بیرون داد.
-اگه شینوبی بود خیلی وقت پیش این کارو کرده بودم.
بعد به کاکاشی و اوبیتو و رین نگاه کرد.
-شما نقشه ای ندارین؟؟
کاکاشی و اوبیتو و رین سکوت کردن و تنها صدایی که شنیده میشد صدای جیرجیرک بود. کاتانا نفسشو بیرون داد.
-عالیه!!
اینو گفت و سمت خونه راه افتاد. یعنی باید بقیه عمرش اون مایه عذابو تحمل می کرد؟؟ کاکاشی و اوبیتو و رین هم بعد چند دقیقه حرف زدن از هم جدا شدن و هر کدوم سمت خونه خودشون راه افتادن.
|فردا|
کاتانا روی نیمکت نشسته بود و مایه عذابش هم کنارش بود. تیز بال پیشش نبود. نیمن گفته بود می خواد تنها باهاش حرف بزنه. به نیمن نگاه کرد.
-خب؟؟ چی می خواستی بگی؟؟
نیمن به کاتانا نگاه کرد با لبخند.
-می دونستی خیلی خوشگلی کاتانا چان؟؟
کاتانا نفسشو بیرون داد.
-اگه می خوای چرت و پرت بگی همین الان میرم.
نیمن هول شد.
-نه!! وایسا!!
بعد سرشو انداخت پایین.
-چرا با من ازدواج نمی کنی کاتانا چان؟؟
کاتانا به نیمن نگاه کرد. جمله ای رو گفت که هم به خاطر این بود که کاکاشی مثلا دوست پسرشه و هم احساسات واقعیش بودن.
-چون من کاکاشی رو دوست دارم.
نیمن یکم مکث کرد.
-خب در این صورت... من می تونم کاکاشی رو بکشم؟؟
کاتانا اینو که شنید یهو دستاش ناخود آگاه مشت شدن. سرشو کج کرد و نگاه وحشتناکی به نیمن انداخت. همزمان مانگکیو شارینگانش هم فعال کرد و چاکراشو با شدت آزاد کرد.
-می کشمت!! همینجا، همین حالا!!
نیمن با ترس خندید.
-شوخی کردم کاتانا چان!!
کاتانا مانگکیوش رو غیر فعال کرد و چاکراش رو کنترل کرد.
-بهتره دیگه این شوخی رو نکنی.
بعد بلند شد.
-من ماموریت دارم.
نیمن سرشو تکون داد.
-باشه. بعدا می بینمت کاتانا چان.
کاتانا نفسشو بیرون داد و راه افتاد تا از دهکده بره بیرون. یه ماموریت جاسوسی داشت. سریع انجامش می داد و بر می گشت. نیمن وقتی کاتانا رفت بلند شد. می خواست یه کاری کنه. یه کار مهم. باید کاکاشی رو پیدا می کرد. چند دقیقه گشت تا بالاخره روی نیمکت درحال کتاب خوندن پیداش کرد.
-کاکاشی کون؟؟
کاکاشی کتابشو پایین اورد و به نیمن نگاه کرد.
-بله؟؟
لحنش عصبانی نبود. کاملا عادی بود. نیمن آروم خندید.
-خب... من دیروز رفتار خوبی نداشتم. بابتش عذر می خوام. می خواستم برای عذرخواهی واسه ناهار دعوتت کنم. قبول می کنی؟؟
کاکاشی به نیمن نگاه کرد. اگه درخواستشو رد می کرد به این معنی بود که نبخشیده بودش بنابراین قبول کرد.
-حتما. نیمن لبخند زد.
-عالیه!!
|بیرون از کونوها|
کاتانا یقه مرد رو گرفته بود و توی چشماش زل زده بود. مرد یه قاتل زنجیره ای بود که قربانی هاشو مسموم می کرد و الان یه روستای کامل رو به قتل رسونده بود. با عصبانیت بهش نگاه کرد. شمشیرش رو روی گردنش گذاشت.
-اون سم رو از کجا اوردی؟؟ سم افعی دو سر رو هر جایی نمیشه پیدا کرد!!
مرد از ترس گریه می کرد.
-بهت میگم فقط منو نکش!!
کاتانا سرش داد زد.
-حرف بزن!!
مرد با گریه حرف زد.
-یه نفر هست که سم های قوی ای درست می کنه. هر نوع سم و پادزهری رو بلده. من از اون خریدمش.
کاتانا یقه مردو توی دستش فشار داد.
-اسمش چیه؟؟
مرد با ترس حرف زد.
-نیمن!! نیمن سم ساز!!
کاتانا اینو که شنید جا خورد. نیمن؟؟ نیمن سم ساز؟؟ نیمن یه سم ساز بود؟؟!! یهو چیزی به ذهنش اومد. دیروز... اخمی که نیمن به کاکاشی کرد... کاکاشی ای که وانمود کرد دوست پسرشه... امروز... نیمنی که گفت اگه کاکاشی رو بکشم... یقه مردو ول کرد. ترس وجودشو فرا گرفت. جون کاکاشی توی خطر بود!! سریع شروع کرد دویدن سمت کونوها. باید قبل از اینکه دیر میشد نجاتش می داد!!
|ایچیراکو رامن|
کاکاشی نشسته بود سر میز و می خواست شروع کنه. نیمن با لبخند بهش نگاه کرد. جلوی هر دوشون یه کاسه رامن بود. کاکاشی چاپ استیکش رو بالا اورد.
-ایتاداکیماس.
چاپ استیک ها رو از هم جدا کرد و اولین رشته رو برداشت. به دهنش نزدیکش کرد و می خواست ماسکش رو پایین بکشه و شروع کنه که... یه کونای درست به چاپ استیکش خورد و چاپ استیک رو از دستش انداخت. با تعجب به کسی که کونای رو پرت کرده بود نگاه کرد. کاتانا بود. صداش زد با تعجب.
-کاتانا؟؟
کاتانا به کاکاشی نگاه کرد. سر موقع رسیده بود. از بس دویده بود داشت نفس نفس میزد. آروم حرف زد.
-اونو نخور کاکاشی!!
کاکاشی با تعجب به کاتانا نگاه کرد. کاتانا چند قدم اومد جلو و ادامه داد.
-اون مسمومه.
کاکاشی جا خورد و به کاتانا نگاه کرد. بعد با ابروهای بالا داده به نیمن نگاه کرد. نیمن رنگش پریده بود. کاتانا نگاهشو به نیمن داد و ادامه داد.
-نیمن مسمومش کرده.
نیمن لبخند زد.
-چرا همچین فکری می کنی کاتانا چان؟؟
کاتانا دست به سینه شد.
-بخورش.
نیمن جا خورد.
-چی؟؟
کاتانا کاسه رامن کاکاشی رو جلوی نیمن هول داد.
-اگه مسموم نیست بخورش.
نیمن با چشمای گشاد به کاتانا نگاه کرد.
-ولی من...
کاتانا دادی زد که باعث شد نیمن خفه شه.
-گفتم بخورش!!
نیمن ساکت شد و با ترس به کاتانا نگاه کرد. بعد سرشو انداخت پایین.
-ببخشید کاتانا چان. حق با توئه. این رامن مسمومه.
کاتانا اینو که شنید یقه نیمن رو گرفت و بلندش کرد. چسبوندش به دیوار و با خشم نگاش کرد.
-بهت اخطار داده بود نیمن... مگه نه؟؟
نیمن با ترس به کاتانا نگاه کرد.
-منو ببخش کاتانا چان. من فقط...
کاتانا شارینگانش رو فعال کرد.
-از اونجایی که کاکاشی هنوز زندست نمی کشمت، ولی نمی زارم هم بدون تنبیه در بری!!
اینو گفت و با شارینگان به نیمن نگاه کرد. نیمن اول چشماش گشاد شد و بعد داد بلندی از درد کشید. شروع کرد گریه کردن. سرش داشت منفجر میشد. از دماغش خون اومد و افتاد روی زمین. کاکاشی سریع بلند شد و دستشو روی شونه کاتانا گذاشت.
-کافیه کاتانا.
کاتانا به کاکاشی نگاه کرد. چند لحظه بدون هیچ حرفی نگاش کرد و بعد نفسشو بیرون داد و مانگکیو شارینگانش رو غیر فعال کرد. دوباره یقه نیمن رو گرفت و بلندش کرد.
-از کونوها برو و هیچ وقت بر نگرد. دفعه دیگه که ببینمت بدون هیچ رحمی می کشمت!!
بعد یقشو ول کرد. نیمن سریع از کاتانا فاصله گرفت. با ترس نگاش کرد و بعد شروع کرد دویدن. سمت دروازه کونوها می دوید. باید از اونجا دور میشد. کاتانا به رفتن نیمن نگاه کرد و بعد نگاهشو به کاکاشی داد. نفسشو بیرون داد. قبل از اینکه کاکاشی چیزی بگه حرف زد.
-اصلا هم زیاده روی نکردم!!
بعد راه افتاد سمت خونه. نیمن تقریبا داشت کاکاشی رو می کشت!! اگه کاتانا نرسیده بود الان دیگه کاکاشی ای هم وجود نداشت!! از این فکر تنش یخ کرد. باید مراقبش می بود، به هر قیمتی که شده...