
کیرا آکوما
یک هفته از تولد کاتانا می گذشت. توی این یک هفته حال روحیش به وضوح بهتر شده بود. بیشتر می خندید و اکثر وقتش رو با کاکاشی و اوبیتو و رین و تیز بال می گذروند. با اینکه احساسش به کاکاشی رو قبول کرده بود و الان دیگه مطمئن بود عاشقشه ولی رفتارش با کاکاشی هیچ فرقی نکرده بود. هنوزم باهاش مثل قبل رفتار می کرد. حتی اگه می خواست هم نمی تونست جور دیگه ای رفتار کنه. الان هم داشت توی کونوها قدم میزد. تیز بال پیشش نبود. رفته بود تا دنبال کیرا بگرده. کاتانا لبخند به لبش بود و داشت راه می رفت. تازه فهمیده بود ناروتو و هیناتا با همن. براشون خوشحال بود. توی همین افکار بود که از بالای سرش صدای عقاب اومد. سرشو بالا کرد و به تیز بال نگاه کرد. دستشو بالا اورد تا تیز بال روی دستش بشینه. تیز بال پایین اومد و روی دست کاتانا نشست. تا نشست شروع به حرف زدن کرد.
-کیرا اینجاست!! کوهستان نزدیک کونوها!! اونجا قایم شده!!
کاتانا اینو که شنید لبخندش رفت. اخم کرد. پس کیرا بالاخره می خواست خودشو نشون بده. هفده سال برای این لحظه صبر کرده بود.
-همین الان راه میوفتیم تیز بال.
تیز بال تعجب کرد.
-هی نمی خوای به کاکاشی و اوبیتو و رین بگی؟؟
کاتانا شروع کرد دویدن.
-لزومی نداره. قرار نیست بمیرم.
تیز بال هم بالای سر کاتانا شروع کرد به پرواز تا راهو نشونش بده. وقتی کاتانا یه تصمیم می گرفت می دونست که هیچی نمی تونه منصرفش کنه. امروز روزی بود که کاتانا می خواست انتقام بگیره. انتقام مرگ مادرش رو. دیگه هیچی جلودارش نبود. توی سکوت به کوهستان نزدیک کونوها رسیدن. کاتانا به اطراف نگاه کرد.
-کجاست؟؟
تیز بال هم داشت بالای سر کاتانا پرواز می کرد.
-همینجا بود.
کاتانا شمشیرش رو در اورد. شروع کرد گشتن. باید پیداش می کرد. یهو حضور چند نفر رو حس کرد. سریع برگشت اما با دیدن کسایی که اونجا بودن جا خورد.
-شما اینجا چی کار می کنین؟؟
کاکاشی و اوبیتو و رین به کاتانا نگاه کردن. رین آروم جواب داد.
-وقتی دیدیم با اون سرعت از دهکده خارج شدی نگران شدیم و دنبالت اومدیم.
کاتانا به رین نگاه کرد.
-نیازی به نگرانی نیست. برگردین.
اوبیتو چشماشو تنگ کرد و به کاتانا نگاه کرد.
-داری یه چیزی رو مخفی می کنی!!
کاتانا به اوبیتو نگاه کرد. شمشیرشو توی دستش فشار داد.
-گفتم برگردین!!
لحنش عصبی بود. کاکاشی یه قدم رفت جلو.
-کاتانا چی شده؟؟
کاتانا به کاکاشی نگاه کرد.
-نمی خوام وقتی دارم اون عوضی رو تیکه تیکه می کنم اینجا باشین.
اوبیتو جا خورد.
-اون عوضی؟؟
کاکاشی چشماش گشاد شد. منظور کاتانا رو فهمید. کیرا اینجا بود!! آروم با اوبیتو و رین حرف زد.
-کیرا آکوما. می خواد انتقام مادرشو بگیره.
اوبیتو جا خورد و به کاتانا نگاه کرد. بعد نگاهش غمگین شد.
-کاتانا... تو می خوای انتقام بگیری؟؟
کاتانا با جدیت به اوبیتو نگاه کرد.
-انتظار دیگه ای داشتی؟؟
اوبیتو به کاتانا نگاه کرد.
-من این راهو رفتم کاتانا. انتقام نتیجه خوبی نداره. انتقام اونو بر نمی گردونه. با این کار فقط...
کاتانا حرف اوبیتو رو قطع کرد.
-ساکت شو اوبیتو. من کل زندگیم برای این لحظه زنده موندم. تنها دلیل نفس کشیدن من انتقام بود.
اوبیتو اخم کرد.
-یادته وقتی توی جنگ بودیم به من چی گفتی؟؟
کاتانا جواب نداد. آره. تک تک حرفاشو یادش بود. اوبیتو ادامه داد.
-این چیزی بود که مادرت می خواست؟؟
کاتانا با اخم به اوبیتو نگاه کرد.
-مادرم می خواست من خوشحال باشم. من با انتقام گرفتن خوشحال میشم.
اوبیتو یه قدم اومد جلو.
-تو منو از تاریکی نفرت نجات دادی کاتانا. منم می خوام همین کارو برات بکنم.
کاتانا با اخم جواب داد.
-دیگه خیلی دیره اوبیتو. من خیلی وقتی توی نفرت غرق شدم.
اوبیتو بازم جلو رفت. اخم کرده بود و صورتش جدی بود.
-جلوتو می گیرم کاتانا، حتی شده به زور!!
کاتانا اینو که شنید سرشو انداخت پایین. اول آروم شروع کرد خندیدن. بعد سرشو بالا اورد و بلند خندید. خندش ترسناک بود. با خنده حرف زد.
-جلومو می گیری؟؟ واقعا فکر کردی می تونی همچین کاری بکنی اوبیتو؟؟
کنترلشو از دست داده بود. به مرز جنون رسیده بود. کاکاشی و اوبیتو و رین با شوک بهش نگاه کردن. کاتانا سرشو کج کرد و با لبخند ترسناکی ادامه داد.
-می دونی وقتی مادرم کشته شد به خودم چه قولی دادم اوبیتو؟؟ قول دادم هر کسی یا هر چیزی که بخواد مانع انتقامم بشه رو نابود کنم!! ترسی ندارم از اینکه اونا دوستام باشن!! حتی اگه مجبور بشم برای رسیدن به هدفم دوستامم از بین می برم!!
هر سه با شوک به کاتانا نگاه می کردن. این... کاتانا نبود!! کاتانا هرگز همچین حرفی نمیزد!! کاکاشی با حیرت حرف زد.
-چطور می تونی اینو بگی؟؟ اونم جلوی تیز بال!!
تیز بال با جدیت حرف زد.
-از وقتی چشم باز کردم کاتانا مراقبم بوده. می دونستم پیش کاتانا بودن چه خطراتی داره و همشو قبول کردم. مشکلی ندارم اگه کاتانا برای رسیدن به هدفش منو نابود کنه. اگه بخوام مانعش بشم حقم همینه.
کاکاشی با شوک به تیز بال نگاه کرد و بعد به کاتانا. وقتی پای خونواده کاتانا در میون بود کاتانا یه آدم دیگه میشد... خواست چیزی بگه که صدایی توجهشو به خودش جلب کرد.
-بالاخره همو دیدیم... کاتانا.
کاتانا برگشت و با دیدن کسی که جلوش بود جا خورد. اون موهای مشکی بلند... اون چشمای قرمز... کیرا آکوما!! اول چشماش گشاد شد و بعد دستاشو مشت کرد. خشم و نفرت زیادی سراسر وجودشو فرا گرفت. بدنش از خشم می لرزید. با نفرت به کیرا نگاه کرد.
-تو...
کیرا لبخند زد.
-می بینم که تنها نیومدی.
کاتانا شمشیرش رو بالا اورد.
-اونا توی مبارزمون دخالتی نمی کنن.
تیز بال از روی شونه کاتانا پر زد و روی شونه کاکاشی نشست. آروم حرف زد.
-این جنگ اونه. دخالت نکنین.
اوبیتو به تیز بال نگاه کرد.
-نمی تونم بزارم این اتفاق بیوفته!!
تیز بال جدی به اوبیتو نگاه کرد.
-وقتی کاتانا گفت برای رسیدن به هدفش دوستاشم نابود می کنه شوخی نکرد. بهتره فقط نگاه کنی.
کیرا به کاکاشی و اوبیتو و رین نگاه کرد و بعد دوباره نگاهشو به کاتانا داد. شمشیراش رو که دو طرف بدنش بسته بود در اورد.
-بزار ببینم توی این هفده سال چقدر پیشرفت داشتی.
پوزخند زد.
-هرچند تقریبا مطمئنم به زودی پیش مادر و پدر و خواهرت میری.
کاتانا جا خورد. اخماشو توی هم کرد.
-تو از کجا درمورد پدر و خواهرم خبر داری؟؟
کیرا شروع کرد خندیدن. آروم و با دهن بسته می خندید.
-شبی که پدرت کشته شد من آدمام رو فرستادم تا اونو بکشن. می خواستم مادرت به خودش بیاد و جیوبی رو تحویل بده ولی متاسفانه نقشم نگرفت. سال ها بعد دوباره آدمام رو فرستادم تا تو و خواهرت رو گروگان بگیرن اما خواهرت کشته شد و تو همه آدمام رو کشتی. بعد از اون خودم اومدم سراغ مادرت ولی دیدم که جیوبی توی تو مهر شده. بعد دیدن چشمات تصمیم گرفتم بزارم زنده بمونی تا باهام مبارزه کنی. کاتانا، مسبب مرگ تمام اعضای خونوادت منم!!
بعد خندش بیشتر شد.
-حالا بیا یه مبارزه تا پای مرگ داشته باشیم. فقط یکی از ما زنده می مونه.
کاتانا بعد شنیدن این حرف چشماش گشاد شد. مرگ پدر و خواهرش هم... تقصیر کیرا بود؟؟ دستاشو مشت کرد و شمشیرو توی دستش فشرد. دندوناشو به هم فشار داد. با خشم بی اندازه ای که کیرا نگاه کرد. داد زد.
-می کشمت!!
اینو گفت و حمله کرد. کیرا لبخند زد. توی عصبانی کردن کاتانا موفق شده بود. خودشم حمله کرد. اوروکوساکی توی ذهن کاتانا بهش نگاه کرد.
-کاتانا...
کاتانا قبل از اینکه اوروکوساکی چیزی بگه جواب داد.
-نه!! می خوام با قدرت خودم شکستش بدم!! بدون کمک هیچکس!!
اوروکوساکی ساکت شد و دیگه چیزی نگفت. کیرا با شمشیراش به کاتانا حمله کرد. مثل فرفره می چرخید و می خواست به کاتانا ضربه بزنه. کاتانا از همه ضربه هاش جاخالی می داد ولی مشکل این بود که هیچکدوم از ضربه های خودش هم به کیرا نمی خورد. هر دو داشتن به شمشیرهاش هم ضربه میزدن بدون اینکه روی خودشون خراشی بیوفته. کاتانا یهو عقب پرید و دستاشو به هم زد.
-حالت دانایی عقاب!!
حالت دانایی عقابش رو فعال کرد و حمله کرد. توی دست چپش یه راسنچیدوری شوریکن درست کرد و پرتش کرد سمت کیرا. کیرا از راسنچیدوری شوریکن جاخالی داد و سمت کاتانا پرید. حرکات کیرا نرم بود و غیر قابل پیشبینی. کاتانا مانگکیو شارینگانش هم فعال کرد و کاری کرد که همه جا خوردن.
-آماتراسو!!
آتیش سیاه رنگی بدن کیرا رو گرفت ولی کیرا هنوز به ثانیه نکشیده بود علامت های دستی رو زد و آتیش رو مهر کرد. کار کاتانا هنوز تموم نشده بود. هنوز جا برای شگفت زده کردن داشت. کیرا سمت کاتانا حمله کرد و شمشیرش رو بالا برد اما... شمشیرش از بدن کاتانا رد شد!! اوبیتو جا خورد.
-اون کامویه!!
کاتانا علامت های دستی رو زد و کلی شاخه درخت از توی زمین در اومدن و پاهای کیرا رو گرفتن. کاتانا بازم علامت های دستی رو زد.
-هیوتون!! نیزه های یخی!!
همه بازم جا خوردن. کاتانا ککی گنکای یخ داشت؟؟ نیزه های یخی زیادی توی هوا شکل گرفتن و سمت کیرا پرتاب شدن. کیرا از همشون جاخالی داد یا با شمشیر دفعشون کرد. برعکس کاتانا که اخم کرده بود کیرا لبخند زده بود. دوباره به کاتانا حمله کرد ولی کاتانا بازم شگفت زدش کرد.
-جینتون!! نابودسازی اتمی!!
مکعب سفیدی از دست کاتانا بیرون اومد و سمت کیرا رفت. این جوتسوی سوچیکاگه اوهنوکی بود!! کیرا سریع از مکعب جاخالی داد ولی دست چپش با جوتسوی نابودسازی اتمی نابود شد. با اینکه یه دستش رو از دست داده بود بازم لبخند زده بود.
-پیشرفت زیادی داشتی کاتانا.
کاتنا داد زد.
-خفه شو!!
اینو گفت و دوباره علامت های دستی رو زد.
-کاتون!! گوکاکیو نو جوتسو!!
توپ آتیشی بزرگی از دهنش در اومد و سمت کیرا رفت. کیرا لبخند زد و علامت های دستی رو اجرا کرد.
-دوتون!! دیوار گلی!!
دیوار گلی بزرگی جلوی کیرا درست شد و آتیش به اون خورد. کیرا یهو از پشت دیوار پرید بیرون و سمت کاتانا دوید. به جای اینکه با شمشیر حمله کنه شمشیر رو سمتش پرت کرد. کاتانا جا خورد. از شمشیر جاخالی داد ولی بلافاصله کیرا بهش نزدیک شد و مشت محکمی توی شکمش زد. مشتش یه مشت معمولی نبود، یه مشت تقویت شده با چاکرا بود. کاتانا پرت شد و توی سنگ خورد. سنگ خرد شد ولی کاتانا سریع بلند شد. قبل از اینکه وقت کنه کاری کنه کیرا دوباره بهش نزدیک شد و با یه دست گردنشو گرفت و بلندش کرد. بردش بالا و محکم کوبوندش توی زمین. خون از دهن کاتانا ریخت ولی کاتانا همزمان شمشیرش رو بالا اورد و از پشت فروش کرد توی کمر کیرا. چشمای کیرا گشاد شد. شمشیر کاتانا از پشت توی کمرش فرو رفته بود و از شکمش بیرون زده بود. با شوک عقب عقب رفت. کاتانا بلند شد و ایستاد و همین که بلند شد کیرا افتاد. کاتانا با نفرت بهش نگاه کرد.
-فکر می کردم قویتر باشی.
کیرا سرفه ای خونی کرد و پوزخند زد.
-حتی اگه منو بکشی هم هیچ وقت نمی تونی فراموشم کنی کاتانا. من همون کسی بودم که همه چیزتو ازت گرفتم. من تو رو ساختم!!
کاتانا دستاشو مشت کرد و دندوناشو فشار داد. لگد محکمی به پهلوی کیرا زد.
-خفه شو!!
کیرا بازم خندید.
-نمی تونی انکارش کنی. من باعث شدم اینی بشی که الان هستی. من تو رو قویتر کردم!!
کاتانا نشست روی کیرا. مشتش رو بالا برد. چاکراش رو توش جمع کرد و محکم توی صورت کیرا فرود اورد.
-گفتم خفه شو!!
مشتش به صورت کیرا خورد و سرش رو کاملا از هم پاشوند و متلاشی کرد. خون روی سر و صورت کاتانا ریخت. کیرا دیگه مرده بود ولی کاتانا هنوز داشت بهش مشت میزد.
-خفه شو!! خفه شو!! خفه شو!!
دوباره دستش رو بالا برد تا بازم بهش مشت بزنه که دستی دستش رو گرفت. بهش نگاه کرد. کاکاشی بود.
-کافیه کاتانا. اون دیگه مرده.
کاتانا از خشم نفس نفس میزد. وقتی کاکاشی گفت اون دیگه مرده به جنازه کیرا نگاه کرد که سرش کاملا پودر شده بود. آروم بلند شد و ایستاد. انتقامش رو گرفته بود ولی... چرا هنوز حس پوچی می کرد؟؟ هنوز توی قلبش خالی بود. به قفسه سینش چنگ زد. آروم حرف زد.
-انتقامم رو گرفتم. بالاخره... بعد از هفده سال.
دستاشو مشت کرد و سرشو انداخت پایین.
-پس چرا... چرا خوشحال نیستم؟؟ چرا هنوز احساس خالی بودن می کنم؟؟
دندوناشو روی هم فشار داد.
-چرا؟؟
کاکاشی دست کاتانا رو ول کرد. بهش نگاه کرد.
-چون چیزی که درونتو پر می کنه انتقام نیست.
کاتانا به کاکاشی نگاه کرد. نگاهش دوباره غمگین بود.
-پس چیه؟؟ من سال ها به خاطر انتقام زنده موندم و قوی شدم.
کاکاشی فقط یه کلمه گفت.
-عشق.
کاتانا به کاکاشی نگاه کرد. عشق؟؟ عشق می تونست خوشحالش کنه؟؟ می تونست تهی بودنشو جبران کنه؟؟ به کاکاشی با همون نگاه غمگین زل زد. اوبیتو و رین و تیز بال هم سمتش اومدن. رین با نگرانی نگاش کرد.
-حالت خوبه؟؟
اوبیتو به کاتانا نگاه کرد.
-چطور تونستی آماتراسو بزنی؟؟ این قابلیت مانگکیوی ایتاچیه!! حتی از کاموی هم استفاده کردی!!
کاتانا نفسشو بیرون داد و شروع به توضیح دادن کرد.
-به خاطر چاکرای جیوبیه. شارینگانی که با چاکرای جیوبی فعال میشه قادره هر جوتسویی رو کپی کنه. جوتسوهایی مثل جوتسوهای خونوادگی، ککی گنکای و حتی قابلیت های منحصر به فرد مانگکیوی یه شخص. شارینگان من می تونه هر چیزی رو کپی کنه.
اوبیتو یکم مکث کرد.
-پس... قابلیت مانگکیوی خودت چیه؟؟
کاتانا به اوبیتو نگاه کرد.
-کوگانه نو نامیدا. اشک طلایی. اگه من به خاطر کسی که مرده گریه کنم و اشکم روش بیوفته باعث میشه زنده بشه. البته اگه بیشتر از یه ساعت از مدت زمان مرگش گذشته باشه این اتفاق نمیوفته.
اوبیتو با تعجب به کاتانا نگاه کرد. رین لبخند زد.
-قابلیت قشنگیه.
کاتانا نفسشو بیرون داد.
-امیدوارم دیگه هیچ وقت نخوام ازش استفاده کنم.
بعد راه افتاد سمت کونوها. کاکاشی و اوبیتو ورین هم دنبالش کردن. آره، کاتانا انتقامشو گرفته بود ولی بیشتر از هر وقت دیگه ای حس پ.چی و تهی بودن می کرد. یعنی ممکن بود که با عشق خوب بشه؟؟ اصلا وجودش جایی برای عشق داشت؟؟ خب... به زودی می فهمید...