نینجای سایه

Naruto
F/M
G
نینجای سایه
author
Summary
دختری به نام کاتانا که از بچگی در تاریکی بزرگ شده. مرگ رو با چشمای خودش دیده و طعم بدبختی رو چشیده. دختری که هرگز کودکی نکرد، رنگ آرامش رو ندید، با دوستاش بازی نکرد و هیچ وقت معنای واقعی عشق رو نفهمید. کسی که حتی از شیطان هم بی رحمتره. نینجای سایه...
All Chapters Forward

اژدهای طلایی

همه جا آروم بود. یه شب صلح آمیز توی کونوها. هیچکس حتی فکرش هم نمی کرد که چه اتفاق شومی در شرف وقوعه. همه سر کار خودشون بودن یا داشتن خوش می گذروندن. هیچکس فکرشو نمی کرد مادارا اوچیها به این زودی تجدید قوا کنه و برگرده. ولی اون برگشته بود. روح اوچیها. توی آسمون پورتال سیاه رنگی باز شد و مادارا ازش بیرون اومد. مادارا اوتسوتسوکی!! دست به سینه توی آسمون شناور بود و با چشمایی سرد به کونوها نگاه می کرد. اول باید از نابود کردن اینجا شروع می کرد. کاتانا، کاکاشی، اوبیتو و رین توی ایچیراکو رامن بودن که صدای داد کسی میخکوبشون کرد.

-مادارا اوچیها!!

چشمای هر چهارتاشون گشاد شد. مادارا برگشته بود؟؟ به این زودی؟؟ سریع از ایچیراکو رامن بیرون اومد و مادارا رو دیدن که بالای کونوها شناور بود. کاتانا دستاشو مشت کرد. این دفعه دیگه واقعا شکستش می داد!! مهم نبود به چه قیمتی!! نمی زاشت به دوستاش آسیب بزنه!! کونوها از وقتی مادارا فرار کرده بود همیشه توی حالت آماده باش بود و الان هم شینوبی های زیادی جمع شده بودن و منتظر دستور هوکاگه بودن. افراد عادی هم داشتن دهکده رو تخلیه می کردن. سوناده با بقیه دهکده ها تماس گرفته بود و ازشون درخواست نیروی کمکی کرده بود. الانم روی پشت بوم ساختمون هوکاگه ایستاده بود و با اخم به مادارا نگاه می کرد. دستشو بالا اورد.

-حمله کنین!!

مادارا اومد روی زمین و همه شینوبی ها سمتش حمله ور شدن. کاتانا خوب می دونست شینوبی های عادی حریف مادارا نمیشن. اینطوری فقط کشته می دادن. دندوناشو روی هم فشار داد. می خواست با ته قدرتش سراغ مادارا بره. هر چی نباشه کاتانا جینچوریکی جیوبی بود. سریع دستاشو به هم زد و چراکرای طبیعتو گرفت. دور چشماش طرح طلایی رنگی مثل بال عقاب ظاهر شد و بال های قهوه ایش از کمرش بیرون زدن. چشم راستش تبدیل به مانگکیو شارینگان شده بود. سریع سمت مادارا حمله کرد. از همه شینوبی هایی که می خواستن بهش حمله کنن جلوتر بود. توی دست چپش یه اوداما راسنچیدوری ساخت ولی مادارا ازش جاخالی داد. می خواست تنهایی با مادارا مبارزه کنه. نمی تونست بزاره دوستاش آسیب ببینن. اگه از چاکرای جیوبی استفاده می کرد می تونست شکستش بده. ولی الان زود بود. کاکاشی و اوبیتو و رین و شینوبی های دیگه خواستن کمک کاتانا بیان که با داد کاتانا متوقف شدن.

-هیچکس نزدیک نشه!!

کاتانا با خشم به مادارا نگاه کرد. نگاه مادارا سرد بود.

-واقعا فکر کردی می تونی تنهایی حریف من بشی؟؟

کاتانا دندوناشو روی هم فشرد. جواب مادارا رو نداد. دوباره بهش حمله کرد. توی این مدتی که مادارا نبود هر روز تمرین می کرد. از ساعت خوابش میزد و به جای پنج ساعت، روزی ده ساعت تمرین می کرد. تایجوتسو، نینجوتسو و شمشیرزنی. می خواست خودشو قویتر کنه تا کاملا برای حمله مادارا آماده باشه. مادارا از همه حملات کاتانا جاخالی می داد ولی تعجب کرده بود. سرعت کاتانا قابل قیاس با قبل نبود. سرعتش جوری بود که انگار داره از دروازه درونی استفاده می کنه. از همه حملات کاتانا جاخالی می داد. وقت حمله کردن نداشت، فقط می تونست جاخالی بده. بقیه شینوبی ها با شوک به مبارزه کاتانا و مادارا نگاه می کردن. انقدر سریع بودن که با چشم نمیشد دنبالشون کرد. کاتانا... قویتر شده بود، خیلی قویتر!! مادارا از حمله کاتانا جاخالی داد و توی آسمون شناور شد. کاتانا هم بال هاشو باز کرد و به آسمون رفت. رو به روی مادارا معلق بود و بال میزد. یهو مادارا با سرعت حمله کرد. اما نه سمت کاتانا، سمت بقیه شینوبی ها!! چشمای کاتانا گشاد شد. سریع شیرجه رفت سمت بقیه شینوبی ها و جلوشون ایستاد. این دقیقا همون چیزی بود که مادارا می خواست. لگد محکمی به کاتانا زد و پرتش کرد زمین. کاتانا محکم به زمین خورد جوری که زمین ترک برداشت و فرو رفت. از دهنش خون اومد. حالت داناییش رفت. ضربه بدی خورده بود. ولی سریع بلند شد. به مادارا نگاه کرد با خشم. بعد پوزخند زد. پوزخندش مادارا رو متعجب کرد. این پوزخند... جوری بود که انگار از بردش مطمئنه. کاتانا با پوزخند به مادارا نگاه کرد.

-تو تونستی از غول چوبی، اژدهای چوبی و بودای چوبی هاشیراما سنجو جون سالم به در ببری.

بعد چشماش برق زد. برقی از هیجان.

-ولی... می تونی از پس هر سه تاش همزمان بر بیای؟؟

مادارا جا خورد. سه تاش همزمان؟؟ به دور و بر نگاه کرد. هاشیرامای ادوتنسه شده اونجا نبود. دوباره نگاهشو به کاتانا داد.

-هاشیراما رو اینجا نمی بینم. کسی غیر از اون می تونه از عنصر چوب استفاده کنه و کاری که تو میگی رو بکنه؟؟

لحنش حالت کنایه داشت. کاتانا نه تنها عصبی نشد، بلکه لبخند زد.

-من!!

اینو که گفت نه تنها مادارا، بلکه کاکاشی و اوبیتو و رین و همه شینوبی ها جا خوردن. کاتانا... می تونست از عنصر چوب استفاده کنه؟؟ کاتانا بی توجه به نگاه های شوک زده ای که روش بود علامت های دستی رو زد. از توی زمین یه اژدهای چوبی بزرگ بیرون اومد. بلافاصله بعدش یه غول چوبی بزرگ و در آخر یه بودای چوبی هزار دست که حتی از کوراما هم بزرگتر بود. مادارا با شوک به کاتانا نگاه می کرد. چطور می تونست از عنصر چوب استفاده کنه؟؟ نکنه... سلول های هاشیراما رو داشت؟؟ و جدا از اون، چطور انقدر چاکرا داشت که هر سه تا جوتسو رو با هم اجرا کنه؟؟ تنها کسی که انقدر چاکرا داشت هاشیراما بود!! ولی چاکرایی که از اون دختر میومد... حتی از هاشیراما هم پیشی گرفته بود!! با هیجان به غول، اژدها و بودای چوبی نگاه کرد. سوسانوی آبی رنگش رو فعال کرد. این یه نبرد درست حسابی بود!! از هیجان بلند خندید.

-من، مادارا اوچیها، تو رو قوی ترین اعلام می کنم!!

کاتانا اینو که شنید لبخندی زد. هنوز مونده بود!! کارش با مادارا هنوز تموم نشده بود!! سوسانوی مادارا و غول و اژدها و بودای چوبی کاتانا با هم درگیر شدن. در آخر این سوسانوی مادارا بود که از بین رفته بود. مادارا با هیجان به کاتانا نگاه می کرد.

-هنوز مونده!!

اینو گفت و علامت های دستی رو زد. سی تا سوسانوی آبی رنگ همزمان ظاهر شدن و سمت غول و اژدها و بودای چوبی رفتن. کاتانا خشکش زد. سی تا سوسانو با هم؟؟ جوتسوهاش نمی تونستن حریف اینا بشن!! به شینوبی های کونوها نگاه کرد که با وحشت به سوسانوها نگاه می کردن. دوباره نگاهشو به مادارا داد. نفسشو بیرون داد. رفت سمت کاکاشی و اوبیتو و رین. تیز بال هم روی شونه کاکاشی نشسته بود تا مزاحم کاتانا نشه. بهشون نگاه کرد. به دوستاش. شاید این آخرین باری بود که می تونست باهاشون حرف بزنه.

-خوب گوش کنین. می خوام از چاکرای جیوبی استفاده کنم. بعد از اینکه این کارو کردم کنترلمو از دست میدم.

به کاکاشی و اوبیتو نگاه کرد.

-ازتون می خوام بعد از اینکه این اتفاق افتاد منو با کاموی به بعد دیگه منتقل کنین و هیچ وقت منو برنگردونین. این بار که کنترلمو از دست میدم دیگه برگشتی در کار نیست.

تیز بال، کاکاشی، اوبیتو و رین با چشمای گشاد به کاتانا نگاه کردن. تیز بال با صدای لرزونی حرف زد.

-هی کاتانا... می خوای چی کار کنی؟؟

کاتانا لبخند زد.

-می خوام مادارا رو شکست بدم، به هر قیمتی که شده.

کاکاشی لرزشی توی وجودش حس کرد. کاتانا می خواست خودشو به خاطر دوستاش فدا کنه... دستاشو مشت کرد. هیچ کاری از دستش بر نمیومد. هیچی که بتونه کاتانا رو نجات بده. اوبیتو با چشماش گشاد به کاتانا نگاه کرد.

-کاتانا...

رین هم آروم از چشماش اشک ریخت. نمی خواست دوستشو از دست بده!! کاتانا به اوبیتو نگاه کرد.

-یادت نره چی گفتم اوبیتو. هیچ وقت منو برنگردون.

بعد به رین نگاه کرد.

-رین، حواست بهشون باشه.

بعد برگشت و به مادارا نگاه کرد که همه هیولاهای چوبیش رو نابود کرده بود. نفس عمیقی کشید. علامت های دستی رو زد.

-سوسانو!!

یه سوسانو اندازه جیوبی درست شد. یه اژدهای مشکی ده دم!! سوسانوی کاتانا به سوسانوهای مادارا حمله کرد. ازشون بزرگتر بود و به راحتی دونه دونشون رو شکست می داد و نابود می کرد. کاتانا حس می کرد داره کنترلشو از دست میده. چاکرای سیاه جیوبی ازش بیرون زد و پشت سرش چهارتا دم درست شد. چشماش سیاه شدن و مردمکش قرمز و عمودی شد. توی ذهنش جیوبی رو دید که توی قفس مشکی نشسته بود. جیوبی با چشمای قرمزش به کاتانا نگاه کرد.

-بهت گفته بودم دفعه بعدی بهت رحم نمی کنم و هر کس که اونجاست رو می کشم.

کاتانا هم به جیوبی نگاه کرد.

-وقتی کامل کنترلمو از دست بدم دیگه توی این بعد نیستی که بخوای کسی رو بکشی.

بعد نفسشو بیرون داد. باید این کارو می کرد. برای شکست دادن مادارا لازم بود. رفت سمت قفس جیوبی و برگه ای که روی مهر قفس بود رو برداشت. جیوبی جا خورد. کاتانا می خواست آزادش کنه؟؟ کاتانا به قفل قفس که جای پنج تا انگشت داشت نگاه کرد. پنج تا انگشتشو توی سوراخ های قفل گذاشت. جیوبی به کاتانا نگاه کرد.

-می دونی داری چی کار می کنی کاتانا؟؟

کاتانا پنج تا انگشتشو چرخوند و قفل رو باز کرد.

-دارم آزادت می کنم.

در قفس با صدای بلندی باز شد. جیوبی شوکه شد. کاتانا واقعا آزادش کرد!! لبخند زد. نه یه لبخند مهربون. یه لبخند ترسناک و حاکی از نفرت. بعد شروع کرد بلند خندیدن.

-اشتباه بزرگی کردی کاتانا!!

همین که اینو گفت چهارتا دمی که پشت کاتانا بودن تبدیل به ده تا دم شدن. کاتانا کامل اختیارش رو از دست داد. حالا بدن کاتانا در اختیار جیوبی بود. یهو کاتانا بلند شروع کرد خندیدن. همه جا خوردن. این صدای خنده... این صدا مال کاتانا نبود!! این صدای یه مرد بود!! صدای جیوبی!! کاکاشی با تعجب به کاتانا نگاه کرد.

-کاتانا؟؟

تیز بال آروم حرف زد.

-کاتانا رفته... این جیوبیه!!

کاکاشی قشنگ لرزش قلبشو حس کرد. کاتانا... رفته بود؟؟ دستاشو مشت کرد. هیچ کاری نتونست براش بکنه. هیچی... جیوبی که حالا بدن کاتانا رو در اختیار داشت به مادارا نگاه کرد. مادارا روی زمین ایستاده بود و به جیوبی نگاه می کرد. بدنش کاتانا بود ولی چاکرایی که داشت... ده برابر بیشتر و خطرناک تر از جیوبی ای بود که توی جنگ احیا کرده بودن!! پس این قدرت جیوبی اصلی بود. جیوبی با پوزخند به مادارا نگاه کرد.

-سر راهی. اول تو رو می کشم.

بعد جوری سریع حمله کرد که مادارا حتی فرصت نکرد پلک بزنه. جیوبی دستشو بالا اورد و گردن مادارا رو گرفت و چاکراش رو ازش گرفت. داشت چاکرای شش طریقت مادارا رو ازش می گرفت. ده تا دمش رو دور بدن مادارا پیچیده بود تا نزاره تکون بخوره. قدرتی که الان جیوبی داشت قدرتی فرا بشری بود. قوی تر از هر اوتسوتسوکی. با اینکه حتی الان توی حالت کاملش هم نبود و فقط بدن یه انسان رو در اختیار داشت. مادارا نمی تونست تکون بخوره. چاکرای شش طریقتش و بیشتر چاکرای خودش ازش گرفته شده بود. دوباره موهاش مشکی شده بود و تبدیل به یه آدم عادی شده بود. جیوبی داشت چاکرای مادارا رو می کشید که صدایی توی ذهنش شنید. هنوز ذهنش به ذهن کاتانا متصل بود. توی ذهنش کاتانا ایستاده بود و به جیوبی نگاه می کرد. جیوبی هم که توی ذهنش همون اژدها بود به کاتانا نگاه می کرد.

-پشیمون شدی کاتانا؟؟

پوزخند زد.

-برای پشیمونی خیلی دیره.

کاتانا به جیوبی نگاه کرد.

-پشیمون نشدم جیوبی. یا شاید باید بگم اوروکوساکی؟؟

چشماش جیوبی گشاد شد. به اسم صداش زد؟؟ اسمش رو از کجا می دونست؟؟

-تو از کجا...

کاتانا حرفو قطع کرد.

-فقط آدما نیستن که می تونم با شارینگان ذهنشونو بخونم.

جیوبی جا خورد. پس کاتانا ذهنشو خونده بود؟؟ گذشتش رو دیده بود؟؟ همش رو؟؟ یهو سرشو پایین اورد و دندونای تیزشو به کاتانا نشون داد.

-چطور جرعت کردی...

کاتانا دوباره حرفشو قطع کرد.

-هارو.

جیوبی یا همون اوروکوساکی ساکت شد. کاتانا ادامه داد.

-تو به خاطر هارو اینجوری شدی. به خاطر هارو تبدیل به موجودی شدی که الان هستی. به خاطر دختری که دوستش داشتی.

اوروکوساکی هیچی نگفت. داشت خاطراتشو مرور می کرد. کاتانا دوباره حرف زد.

-درکت می کنم اوروکوساکی. منم عزیزترین کسامو از دست دادم. می دونم چه حسی داری. نفرت، تاریکی، پوچی، خشم. ولی با انتقام گرفتن از مردم این دنیا هارو بر نمی گرده.

لبخند زد و یه قدم به اوروکوساکی نزدیک شد.

-هارو همیشه باور داشت تو می تونی دنیا رو نجات بدی. اون همیشه بهت باور داشت اوروکوساکی. هیچ وقت ازت ناامید نشد، حتی توی آخرین لحظه. اون تونسته بود خود حقیقیت رو ببینه. اوروکوساکی، اژدهای طلایی.

دستشو بالا اورد.

-عشق تو به هارو قویتره یا نفرتت از مردم این دنیا؟؟ کدوم برنده میشه اوروکوساکی؟؟

آروم دستشو پایین اورد و روی پوزه اوروکوساکی گذاشت.

-تو واقعا کی هستی؟؟ اژدهای سایه یا اژدهای طلایی؟؟ کسی که همه ازش متنفرن یا کسی که هارو بهش باور داشت؟؟

لبخند کاتانا پررنگ تر شد و سرشو روی پوزه اوروکوساکی گذاشت و چشماشو بست.

-تو انتخاب می کنی کی باشی اوروکوساکی.

اوروکوساکی به حرفای کاتانا گوش می کرد و چیزی نمی گفت. وقتی کاتانا جمله آخر رو گفت اشک از چشماش پایین ریخت. حس کرد چیزی درونش متولد شد. یه چیز نورانی. پوستش داشت ترک بر می داشت. فلس هایی که روی پوستش بودن آروم شروع به ریختن کردن. از بین ترک های پوستش و فلس هایی که ریخته بود چیزی برق میزد. فقط چند ثانیه بعد به جای اژدهای سیاهی که با چشمای قرمز خشمگینش به کاتانا نگاه می کرد اژدهای طلایی ای ایستاده بود که چشمای آبیش اشکی بود. اوروکوساکی دیگه اژدهای سایه نبود، اون اژدهای طلایی بود!! به کاتانا نگاه کرد و با لحن آرومی حرف زد.

-تو درست مثل هارویی کاتانا. ازت ممنونم.

کاتانا سرشو از روی پوزه اوروکوساکی برداشت. با لبخند بهش نگاه کرد.

-دوباره متولد شدنتو تبریک میگم اژدهای طلایی.

اوروکوساکی لبخند زد.

-با اوروکوساکی راحت ترم.

کاتانا آروم خندید.

-هر چی تو بگی.

بیرون از ذهن کاتانا و اوروکوساکی مادارا چاکراش رو از دست داده بود. چاکرای مادارا الان به بدن کاتانا منتقل شده بود. چاکرای سیاهی که دور کاتانا بود از بین رفته بود و جاش رو به چاکرای طلایی داده بود. تیز بال با شوک به کاتانا نگاه می کرد.

-امکان نداره...

کاکاشی به تیز بال نگاه کرد.

-چه خبر شده؟؟

تیز بال نگاهشو از کاتانا و چاکرای طلایی دورش نگرفت.

-جیوبی رو رام کرده!!

کاکاشی و اوبیتو و رین هر سه جا خوردن. کاتانا موفق شده بود جیوبی رو رام کنه؟؟ همون لحظه بدن کاتانا شروع به تغییر کرد. انگار چیزی داشت ازش بیرون میومد. بعد چند لحظه چیزی از بدن کاتانا بیرون اومد. درست مثل تقسیم سلولی. اون چیز یه آدم بود و اونم نه هر آدمی. یه اوتسوتسوکی زن با موهای بلند، کاگویا اوتسوتسوکی!! کاتانا حالا اختیارش رو به دست گرفته بود و برگشته بود. به کاگویا که توی هوا شناور بود نگاه کرد. یه دشمن جدید دیگه. توی ذهنش به اوروکوساکی نگاه کرد.

-بریم شکستش بدیم اوروکوساکی!!

اوروکوساکی لبخند زد.

-بریم کاتانا!!

اوروکوساکی دیگه اون کسی که قبلا بود نبود. نفرت وجودش پاک شده بود و حالا به کسی که قبلا بود برگشته بود. اژدهای طلایی!! یهو از بدن کاتانا چاکرای طلایی زیادی بیرون اومد. چاکرا شکل یه اژدها رو به خودش گرفت و در آخر کاملا شبیه یه اژدهای طلایی به اندازه جیوبی شد که کاتانا روی شاخش ایستاده بود. کاگویا به اژدها نگاه کرد. مهم نبود چی سر راهش قرار می گیره. اون کاگویا اوتسوتسوکی بود، الهه خرگوشی!! هر چی سر راهش میومد رو شکست می داد. شینوبی های کونوها با شوک به اژدهای طلایی نگاه می کردن. یه اژدهای طلایی ده دم!! کاتانا روی شاخ اژدها ایستاده بود و به کاگویا نگاه می کرد. وقتش بود این جنگو یه بار برای همیشه ببره.

-بریم اوروکوساکی!!

Forward
Sign in to leave a review.