نینجای سایه

Naruto
F/M
G
نینجای سایه
author
Summary
دختری به نام کاتانا که از بچگی در تاریکی بزرگ شده. مرگ رو با چشمای خودش دیده و طعم بدبختی رو چشیده. دختری که هرگز کودکی نکرد، رنگ آرامش رو ندید، با دوستاش بازی نکرد و هیچ وقت معنای واقعی عشق رو نفهمید. کسی که حتی از شیطان هم بی رحمتره. نینجای سایه...
All Chapters Forward

بیاکوگو

یک هفته از زمانی که رین زنده شده بود می گذشت. توی این یک هفته همه از زنده شدن رین متعجب و خوشحال بودن. سوناده کارای اداری مربوط به زنده شدن رین رو انجام داده بود و الان رین دوباره می تونست یه زندگی عادی داشته باشه. البته... زندگیش با وجود تمریناتی که کاتانا برای قویتر کردنش بهش می داد خیلی سخت تر شده بود. کاتانا سختگیر بود و توی تمرینات هیچ رحمی نداشت.

-بلند شو رین. تازه نیم ساعت گذشته.

رین روی زمین نشسته بود. نیم ساعت بود داشت بی وقفه با کاتانا تایجوتسو تمرین می کرد. خسته شده بود. بلند شد و ایستاد. کاتانا بهش گفته بود می خواد توی یک ماه جوری قویترش کنه که تمام این دوازده سال جبران بشه. و همینطور کاتانا بهش گفته بود چون نینجای پزشکه دلیل نمیشه همیشه پشتش به بقیه گرم باشه و خودش قوی نباشه که در این مورد رین با کاتانا موافق بود. دوباره به کاتانا حمله کرد ولی کاتانا به راحتی جاخالی داد و با مشت توی کمرش زد. رین دوباره افتاد روی زمین. نفس نفس میزد. کمرش درد می کرد. کاتانا اصلا رحم نداشت که البته می دونست حق داره. دوازده سال بود که مرده بود و خیلی از اوبیتو و کاکاشی عقب افتاده بود. می خواست بهشون برسه. دوباره بلند شد و خواست حمله کنه که با صدای کسی سرشو چرخوند.

-خیلی بهش سخت نمی گیری کاتانا؟؟

کاتانا هم سرشو چرخوند. اوبیتو بود که همراه کاکاشی داشتن به زمین تمرین نزدیک میشدن. خیلی عادی جواب داد.

-نه.

رین هم به اوبیتو و کاکاشی لبخند زد.

-حالم خوبه. باید قویتر بشم.

اوبیتو با نگرانی جلو رفت.

-کل لباسات خاکی شده!! حتما خسته ای. نظرت درمورد یکم استراحت چیه؟؟

کاتانا به جای رین جواب داد.

-تا زمان تمرینش به یک ساعت نرسه از استراحت خبری نیست.

اوبیتو اخم کرد.

-کاتانا!! داری خیلی سخت می گیری!!

کاتانا به اوبیتو نگاه کرد.

-تو هنوز چیزی از سختگیری من ندیدی اوبیتو.

تیز بال که روی کنده درخت نشسته بود سرشو تکون داد.

-راست میگه. وقتی که با من تمرین می کرد به کمتر از سه ساعت راضی نمیشد.

کاتانا ادامه داد.

-می دونم نگرانی رین هستی ولی نگرانیت بی مورده. حواسم بهش هست. تنها چیزی که می خوام اینه که ازش یه شینوبی قوی بسازم.

رین سرشو تکون داد. دستشو مشت کرد و بالا اورد.

-حق با کاتاناست اوبیتو. می خوام سخت تلاش کنم و قویتر بشم.

بعد به اوبیتو لبخند زد. اوبیتو با نگرانی به رین نگاه کرد و بعد نفسشو بیرون داد.

-باشه.

|نیم ساعت بعد|

کاتانا، رین، کاکاشی و اوبیتو توی دفتر هوکاگه بودن. ماموریت داشتن. یه ماموریت چهار نفره. تمرین رین تازه تموم شده بود و خسته بود اما اعتراضی نکرد. سوناده داشت جزئیات ماموریت رو توضیح می داد. یه ماموریت سطح اس. باید یه گروه از شینوبی های یاغی سنگ رو دستگیر می کردن. وقتی سوناده ماموریت رو کامل توضیح داد هر چهار نفر راه افتادن. این اولین ماموریت سطح اس رین بود و یکم براش استرس داشت. کاتانا متوجه استرس رین شده بود. به رین نگاه کرد و لبخند زد.

-از پسش بر میای.

رین به کاتانا نگاه کرد. لبخند زد.

-ممنون کاتانا.

چند دقیقه ای داشتن پیاده می رفتن تا به وسطای جنگل رسیدن. همشون حضور چند نفر رو حس می کردن و تو حالت آماده باش بودن. یهو چند تا کونای انفجاری سمتشون پرتاب شد و همشون جاخالی دادن. همزمان تعداد زیادی از شینوبی هایی که هدبند سنگ داشتن از درخت ها پایین پریدن و محاصرشون کردن. کاتانا شمشیرش رو در اورد و بهشون نگاه کرد.

-تمریناتت رو فراموش نکن رین.

رین سرشو تکون داد.

-باشه.

بعد هر چهار نفر حمله کردن. تعداد شینوبی های سنگ زیاد بود و بدبختی این بود که برای بازجویی باید زندشون می زاشتن و حق کشتنشون رو نداشتن. اوبیتو داشت همزمان با نه نفر می جنگید. اخم کرده بود و قیافش جدی بود. یهو از زیر زمین نفر دهم در اومد و با شمشیر زخم عمیقی روی پهلوی اوبیتو انداخت. از دهن اوبیتو خون ریخت. انتظارشو نداشت. سریع پرید عقب و به پهلوش نگاه کرد. زخمش عمیق بود و خونریزیش بند نمیومد. رین وقتی صحنه زخمی شدن اوبیتو رو دید چشماش گشاد شد.

-اوبیتو!!

همزمان با اوبیتو گفتن رین حس کرد درونش داره اتفاقی میوفته. انگار یه قطره آب از درونش چکید پایین. روی پیشونیش علامت لوزی مانند بنفشی ظاهر شد و علامت تبدیل به خط های سیاهی شد که کل بدنش رو گرفت. کاکاشی و اوبیتو و کاتانا با تعجب به رین نگاه کردن. هر سه می دونستن این علامت چیه. مهر بیاکوگو!! رین سمت اوبیتو پرید. تمرینات کاتانا رو به خاطر اورد. از حملات شینوبی ها جاخالی می داد. واکنش هاش سریع شده بود. چاکراش رو توی مشتاش متمرکز کرد و حمله کرد. به همه شینوبی های سنگ مشت میزد و نمی زاشت به اوبیتو نزدیک بشن. وقتی همه اون ده نفر رو به زمین انداخت نفس نفس میزد. با اخم بهشون نگاه می کرد. این دفعه نوبت خودش بود تا از اوبیتو محافظت کنه. کاتانا و کاکاشی هم سریع بقیه شینوبی ها رو شکست دادن و سمت رین رفتن. با تعجب بهش نگاه می کردن. کاتانا لبخند زد. شاگرد خودش بود. تونسته بود انقدر سریع مهر بیاکوگو رو فعال کنه. می دونست رین قبلا هم نینجای پزشک بوده و خودش چشم اوبیتو رو به کاکاشی پیوند زد. یه نینجای پزشک فوق العاده!! رین سریع سمت اوبیتو رفت. دستاش رو روی پهلوی زخمی اوبیتو گذاشت و چاکراز سبز درمانگرش رو به بدن اوبیتو انتقال داد. طولی نکشید که دیگه اثری از زخم اوبیتو نبود. اوبیتو با تعجب به رین نگاه می کرد.

-رین...

رین لبخند زد.

-می دونم. مهر بیاکوگو.

بعد خندید.

-دیگه به عنوان یه نینجای پزشک می تونم توی همه مبارزه ها شرکت کنم.

کاتانا با لبخند به رین نگاه کرد. رین قوی بود و استعداد زیادی داشت. می تونست توی مدت زمان کمی خودشو به کاکاشی و اوبیتو برسونه. یه شینوبی محشر......

Forward
Sign in to leave a review.