نینجای سایه

Naruto
F/M
G
نینجای سایه
author
Summary
دختری به نام کاتانا که از بچگی در تاریکی بزرگ شده. مرگ رو با چشمای خودش دیده و طعم بدبختی رو چشیده. دختری که هرگز کودکی نکرد، رنگ آرامش رو ندید، با دوستاش بازی نکرد و هیچ وقت معنای واقعی عشق رو نفهمید. کسی که حتی از شیطان هم بی رحمتره. نینجای سایه...
All Chapters Forward

دزد شارینگان

کاتانا: نهصد و نود و هشت، نهصد و نود و نه، هزار!!
دست از شنا زدن برداشت. رکورد زده بود. توی یک ساعت هزارتا شنا رفته بود. بلند شد و ایستاد. رو کرد به تیز بال.
کاتانا: خب؟؟ تمرین بعدیم چی باشه؟؟ نظرت چیه یکم با هم مبارزه کنیم؟؟ بدون نینجوتسو، فقط با استفاده از تایجوتسو.
تیز بال روی سنگی نشسته بود و داشت پرهاش رو با منقار مرتب می کرد. با سوال کاتانا دست از کارش کشید و بهش جواب داد.
تیز بال: هی، فکر خوبیه. چند وقتی هست که با هم مبارزه نکردیم. *پوزخند زد* بهت آسون نمی گیرم ها!!
کاتانا متقابلا پوزخند زد.
کاتانا: دقیقا همون چیزیه که می خوام.
تیز بال بعد این حرف کاتانا با صدای پوفی تغییر شکل داد و به کاتانا تبدیل شد و مبارزه نفسگیر بینشون رو شروع کرد. هر دو در تایجوتسو عالی بودن، حتی تیز بال با اینکه یه عقاب بود. اوقات زیادی تبدیل به کاتانا میشد و همین باعث شده بود در تایجوتسو و استفاده از شکل انسانیش مهارت پیدا کنه. اولین باری که تبدیل به کاتانا شد حتی نمی تونست درست راه بره ولی الان... یه مبارز قابل شده بود. کاتانا لبخند زد. خوشحال بود که بهترین دوستش این همه پیشرفت داشته. خوشحال بود که تیز بال می تونست از خودش مراقبت کنه. بعد از یه مبارزه سخت تایجوتسو درحالی که هر دو روی زمین ولو شده بودن کاتانا شروع به حرف زدن کرد.
کاتانا: این دفعه هم من بردم. فکر کنم آخرین بردت مربوط به سال ها پیش بود.
تیز بال *خندید* آره، فکر کنم. ولی...
همین که تیز بال خواست ادامه حرفش رو بگه صدای انفجاری بلند شد. صدای انفجار از توی جنگل نزدیکی کونوها بود. کاتانا و تیز بال هر دو از جاشون بلند شون و ایستادن. تیز بال دوباره تبدیل به یه عقاب اندازه طوطی شد و روی شونه کاتانا نشست.
تیز بال: صدای کونای انفجاری بود.
کاتانا: حدس می زنم مربوط به شینوبی های کونوها باشه. بیا بریم ببینیم چه اتفاقی افتاده.
اینو گفت و به سمت صدای انفجار دوید. به محل انفجار که رسید فقط دو نفر رو دید. یکیشون کاکاشی بود و اون یکی یه مرد غریبه. همین که چشمش به مرد غریبه افتاد جا خورد. چشم های اون مرد چشم های عادی نبودن، مانگکیو شارینگان بودن!! امکان نداشت اون مرد یه اوچیها باشه. تمام قبیله اوچیها به دست ایتاچی کشته شده بودن. فقط یه گزینه به ذهنش رسید. اون چشم های یه اوچیها رو دزدیده!! با یه جهش خودش رو کنار کاکاشی رسوند. بدون اینکه بهش نگاه کنه ازش سوال پرسید.
کاتانا: اینجا چه خبره؟؟
کاکاشی انتظار اومدن کاتانا رو داشت. می دونست کاتانا نزدیک کونوها کمپ زده.
کاکاشی: آکارو سوباکی. یه دزد شارینگان. مانگکیو شارینگانش رو از یه اوچیها دزدیده و به چشم های خودش پیوند زده. الان هم می خواد شارینگان منو بدزده.
کاتانا: که اینطور. بد موقعی اومده.
کاکاشی *رو کرد به کاتانا* تو از اینجا برو. گنجوتسوی قوی ای داره. اگه بدون شارینگان بهش نگاه کنی گیر میوفتی.
کاتانا به کاکاشی نگاه کرد که چشم عادیش رو بسته بود و با شارینگانش بهش نگاه می کرد. بعد دوباره نگاهش رو به آکارو داد و چشم هاش رو بست.
کاتانا: و اون وقت... کی گفته که من شارینگان ندارم؟؟
کاکاشی و آکارو هر دو از این حرف جا خوردن. و حیرتشون حتی بیشتر شد وقتی که کاتانا چشم راستش رو باز کرد و شارینگان سه توموئش رو به نمایش گذاشت.
کاکاشی: امکان نداره. تو...
آکارو بلند خندید و حرف کاکاشی رو قطع کرد.
آکارو: که اینطور!! من اومده بودم اینجا که فقط یه شارینگان بگیرم ولی حالا دوتا شارینگان نصیبم شد!! امروز روز خوش شانسی منه!!
کاتانا کاملا جدی و با لحنی خشک جوابش رو داد.
کاتانا: اشتباه نکن. امروز روز بدشانسیته.
اینو گفت و با شارینگان سه توموئش به مانگکیو شارینگان آکارو خیره شد. همین که آکارو خواست حمله کنه توی جاش خشکش زد. چند ثانیه همونطور خشک شده سر جاش ایستاد و بعد فریاد بلندی کشید.
آکارو: از سرم برو بیرون!!
اینو گفت و روی دو زانوش فرود اومد. سرش رو بین دستاش گرفته بود. از دماغش خون میومد.
آکارو: خواهش می کنم!! از سرم برو بیرون!!
کاتانا بدون هیچ رحمی همچنان با شارینگانش به آکارو زل زده بود. لحظه ای ازش چشم بر نمی داشت. حتی پلک هم نمی زد. کاکاشی با حیرت به شارینگان کاتانا و بعد به آکارو نگاه کرد. چه اتفاقی داشت میوفتاد؟؟ بعد چند لحظه چشم های آکارو بسته شد و بی هوش روی زمین افتاد. کاتانا بالاخره پلک زد و ثانیه ای به آکارو نگاه کرد. بعد نگاهش رو به کاکاشی داد.
کاتانا: نکشتمش. فقط بیهوشه. گفتم شاید کونوها بخواد ازش بازجویی کنه.
کاکاشی بی توجه به حرف کاتانا بهش زل زد.
کاکاشی: تو... یه اوچیهایی؟؟
کاتانا شارینگانش رو غیر فعال کرد و جواب کاکاشی رو داد.
کاتانا: نه.
کاکاشی: پس چطور شارینگان داری؟؟
کاتانا: هر کسی که شارینگان داره از اوچیها نیست. تو خودت نمونه بارزی از این جمله هستی مگه نه؟؟
کاکاشی جا خورد. پس کاتانا چشمش رو از کس دیگه ای گرفته بود؟؟ درست مثل خودش؟؟
کاتانا: می دونم چی توی ذهنته ولی اشتباهه. جفت چشمام مال خودمه.
کاکاشی بیشتر متعجب شد.
کاکاشی: امکان نداره!! این غیر ممکنه!!
کاتانا: ممکنه. نمی تونم توضیح بیشتری بهت بدم ولی مطمئن باش که چشم هام متعلق به خودمه.
کاکاشی سوال دیگه ای که ذهنش رو درگیر کرده بود پرسید.
کاکاشی: تو یه شارینگان معمولی سه توموئه داری ولی آکارو مانگکیو داشت. چطور گنجوتسویی که استفاده کردی تونست اونو به دام بندازه؟؟
کاتانا: این شارینگانی که دیدی یه شارینگان معمولی نیست. حتی با سه تا توموئه از خیلی از مانگکیو شارینگان ها قویتره. شارینگان من...
تیز بال وسط حرف کاتانا پرید.
تیز بال: نمی خوای که تمام اسرارت رو براش توضیح بدی؟؟
کاتانا *رو کرد به تیز بال* ببخشید تیز بال. این کارو نمی کنم.
کاکاشی که داشت با دقت به حرف های کاتانا گوش می کرد تعجب کرد. کاتانا حتی اسرار بیشتری هم داشت؟؟ شارینگان، راسنگان، چیدوری، راسنچیدوری، حالت دانایی عقاب، دروازه درونی، شمشیر اژدهای طلایی، این دختر چقدر می خواست اونو متعجب کنه؟؟...

ادامه دارد...

Forward
Sign in to leave a review.