نینجای سایه

Naruto
F/M
G
نینجای سایه
author
Summary
دختری به نام کاتانا که از بچگی در تاریکی بزرگ شده. مرگ رو با چشمای خودش دیده و طعم بدبختی رو چشیده. دختری که هرگز کودکی نکرد، رنگ آرامش رو ندید، با دوستاش بازی نکرد و هیچ وقت معنای واقعی عشق رو نفهمید. کسی که حتی از شیطان هم بی رحمتره. نینجای سایه...
All Chapters Forward

حمله ارتش سامورایی

از لا به لای درخت ها بیرون اومد. استخون پای چپش احتمالا ترک خورده بود. چندتا شوریکنم توی کمرش فرو رفته بود. پهلوی راستش خونریزی داشت اما عمیق نبود. آروم می لنگید و با دستش درخت ها رو می گرفت تا بتونه راه بره. چاکرای زیادی هم براش نمونده بود. حتی چاکرای عقابشم آخراش بود. عقابش نگران روی شونش نشسته بود. زخمی نشده بود، فقط چندتا از پرهای دمش توی جنگ کنده شده بود. با پنجه هاش آروم شونه کاتانا رو فشار داد و سعی کرد چاکرایی که براش مونده رو به بدن دوستش منتقل کنه.
کاتانا: بس کن تیز بال! حالم خوبه.
تیز بال *با کنایه حرف زد* آره، از سر و وضعت کاملا معلومه! بهت گفتم نباید بری دنبالش. تو جنگ قبلیت یه دندتو شکوندی!
کاتانا: مگه خودم خواستم بشکونمش؟ خاندان آکیمیچی... قدرت بدنی بالایی دارن. تقریبا منو له کرد.
تیز بال *پرخاش کرد* درسته! و تو اینا رو می دونستی و رفتی دنبال اون!
کاتانا: می دونی که اون یه جا نمی مونه. اگه نمی رفتم دنبالش گمش می کردم.
تیز بال: و دیدی که برات تله گذاشته بود. تقریبا 30 تا از شینوبی های دهکده صاعقه بودن، تازه حتی چندتاشونم از مه خونین بودن!
کاتانا: من با قویتر از اونا مبارزه کردم.
تیز بال: آره، ولی نه با دنده شکسته!
کاتانا: زیادی نگرانی. الان که زندم.
دقیقا همینو که گفت سرفه خونی کرد و از ضعف روی دوتا زانوش فرود اومد. تیز بال از روی شونش پرید و کنارش نشست.
تیز بال: اگه فقط یکم دیگه چاکرا داشتم می تونستم به اندازه واقعیم برگردم و از اینجا نجاتت بدم.
کاتانا *به درخت پشتش تکیه داد* یکم استراحت کنم خوب میشم.
تیز بال: اگه خوب نشدی چی؟ می خوای بمیری؟ *قبل از اینکه کاتانا جوابش رو بده ادامه داد* از شینوبیای کونوها درخواست کمک میکنم.
کاتانا *اخم کرد* نیازی به اونا ندارم! درضمن من الان دشمنشون به حساب میام.
تیز بال *از روی زمین بلند شد و اوج گرفت* نه برای همشون. یکم دیگه تحمل کن. میارمشون اینجا.
کاتانا خواست داد بزنه و مخالفت کنه ولی واقعا انرژی داد زدن رو نداشت. همونجا بی حال به درخت تکیه داد و چشماشو بست. شاید این بهترین راه حل بود. می دونست تیز بال می خواست چی کار کنه. اون جینچوریکی کیوبی، ناروتو، بهش گفته بود اگه کمک خواست اون آمادست. احتمالا اون تنها کسی بود که کاتانا رو دشمن حساب نمی کرد.
کاتانا *زیرلب* پسره احمق! نباید به دشمن اعتماد کنی، هیچ وقت!
خودش کسی نبود که به این راحتی ها اعتماد کنه. توی این دنیا فقط یه نفر بود که بهش اعتماد کامل داشت، تیز بال. غیر از اون یا همه دشمنش به حساب میومدن یا غریبه بودن. حتی به ناروتو هم اعتماد نداشت. البته تو صدای ناروتو وقتی اون حرفو زد نشونه ای از دروغ نبود. شاید، فقط شاید، می تونست به اون پسر اعتماد کنه. یاد چاکرای ناروتو افتاد. با وجود اینکه جینچوریکی اون روباه شیطانی بود چاکرای گرم و روشنی داشت، اما اعماق وجودش چاکرای شیطانی کیوبی هم حس میشد. البته حتی چاکرای کیوبی هم به سردی و تاریکی چاکرای خودش نبود. البته حق داشت. تقریبا مطمئن بود سختی هایی که اون تحمل کرده رو هیچکس دیگه تحمل نکرده بود. کم کم احساس ضعفش بیشتر شد. می دونست داره بیهوش میشه، البته نگرانی ای نداشت. همه اون سی تا شینوبی رو با جوتسوی مشترکش با تیز بال کشته بود. البته اون جوتسو خیلی چاکرا می گرفت. اگه الان کسی بهش حمله می کرد کاملا بی دفاع بود. شمشیر دسته طلایی رو از غلاف پشتش در اورد. کسی جز خودش و تیز بال از اسرار اون شمشیر خبر نداشت. به قول تیز بال، اگه اون شمشیر رو نداشت تا الان مرده بود. البته تنها نقطه قوتش شمشیر نبود. تایجوتسو و نینجوتسوی سطح بالایی داشت ولی برگ برنده اصلیش چیز دیگه ای بود. چیزی که تو مبارزه های معمولی رو نمی کرد. ترجیح میداد برگ برندش رو تا جایی که میشه مخفی نگه داره. بهایی که برای به دست اوردنش داده بود کم نبود، برای همین تا جای ممکن ازش استفاده نمی کرد تا کسی نفهمه.
کاتانا *زمزمه کرد* اگه نجات داده شدنم توسط شینوبی های کونوها برام دردسر بشه می کشمت تیز بال!
بعد گفتن این حرف کم کم هوشیاریش رو از دست داد.
|چند ساعت بعد|
نور آفتاب که تو چشمش بود اذیتش می کرد، با اینکه چشماش بسته بود. خواب آلود و گیج بود، حتی نمی دونست کجاست. آروم چشماش رو باز کرد. اولین چیزی که دید سقف سفید بود. یکم به سقف زل زد. کم کم بوی الکلم حس کرد. از سر جاش نیم خیز شد. روی یه تخت با ملافه سفید بود. دور و برشم 3 تا تخت دیگه بودن. فهمید کجاست، بیمارستان کونوها! سریع از تخت پایین اومد و بدنشو چک کرد. جای زخمی نمونده بود. حتی دندشم دیگه درد نمی کرد. پایین تختش لباس های تا شدش رو دید. تازه متوجه شد لباس های سفیدی که تنشه مال بیمارستانه. سریع لباس هاش رو عوض کرد ولی حس کرد یه چیزی کمه. شمشیرش! شمشیرش اونجا نبود! به دور و برش نگاه کرد. شمشیرش رو هیچ جا پیدا نکرد. حس کرد عضوی از وجودش رو ازش گرفتن. انگار الان یه دست نداشت. چاکراش رو تو حالت حسگری برد تا جای تیز بال رو پیدا کنه. همونجا بود ولی بالاتر. احتمالا رو سقف بیمارستان منتظر به هوش اومدنش بود. نخواست از در استفاده کنه تا توی راهرو دیده بشه. پنجره رو باز کرد تا از پنجره بیرون بره. قبل از اینکه بیرون بره چشمش به میز کنار پنجره افتاد. روش یه گلدون بلوری بود که توش یه دسته گل کاملیای سفید بود. ماتش برد. گل کاملیا؟! چرا یه نفر باید بخواد براش گل بیاره؟! به فرض اینکه گل جزو دکور بیمارستان بود به میزهای تخت های خالی دیگه توی اتاق نگاه کرد. روی هیچ کدوم از میزها گل نبود. بیشتر از این فکرشو درگیر گل ها نکرد. دوباره خواست بره بیرون که یه لحظه مکث کرد. شینوبی های کونوها نجاتش دادن و درمانش کردن. نامردی بود اگه بدون تشکر می رفت. آهی از سر بیچارگی کشید. از توی کیف جیبی پشتش یه قوطی جوهر کوچولو و یه قلم و یه تیکه کاغذ در اورد. با خط قشنگش روی کاغذ یه کلمه نوشت: «ممنون». کاغذ رو گذاشت روی میز. بعد دیگه معطل نکرد و از پنجره بیرون رفت. چاکراش رو کف پاش متمرکز کرد و از دیوار بیمارستان بالا رفت و به سقف رسید. درست حس کرده بود، تیز بال روی دودکش ساختمون نشسته بود. پشتش بهش بود و متوجه حضورش نشد. یه بشکن زد تا توجهشو جلب کنه. تیز بال صدای بشکنو که شنید برگشت. کاتانا رو که دید چشماش گرد شد. سریع از جاش بلند شد. پرواز کرد و روی شونش نشست. با مهربونی سرش رو به گونه کاتانا مالید.
تیز بال: هی، سوناده که درمانت کرد گفت تا یک روز کامل بیهوشی ولی الان فقط چند ساعت گذشته و به هوش اومدی.
کاتانا *سر تیز بال رو نوازش کرد* منو دست کم نگیر. حالا سوناده کیه؟ نکنه منظورت شاهزاده حلزونیه؟
تیز بال: دقیقا منظورم خودشه. اون الان هوکاگه پنجمه.
کاتانا *تعجب کرد* هوکاگه پنجم، شاهزاده حلزونی، بهترین پزشک کشور آتیش، شخصا اومد منو درمان کرد؟
تیز بال: آره. گفت بعد از اینکه از ماجرای طومار انفجاری خبردار شد تو رو از لیست دشمنای کونوها خط زد. *صداشو یکم اورد پایین* البته هنوزم بهت مشکوکه...
کاتانا: اگه دیگه منو دشمن حساب نمیکنه پس میشه بگی چرا شمشیرمو برداشته؟
تیز بال: هی، خوب شد یادم انداختی. ظاهرا یکی از نینجاهای حسگر از شمشیرت چاکرای عجیبی حس کرد واسه همین انتقالش دادن به دفتر هوکاگه تا بررسیش کنن.
کاتانا: بریم پسش بگیریم. بدون شمشیرم احساس می کنم یه چیزی کم دارم.
تیز بال: خودتو خیلی دست کم می گیری. تو بدون شمشیرم قوی هستی.
دست کم می گرفت؟! کاتانا تقریبا خودش رو جزو مغرورترین و خودپسندترین آدمای دنیا حساب می کرد.
کاتانا: دزدی از دفتر هوکاگه سخت نیست. قبلنم این کارو کردم. حالا دفتر هوکاگه کدوم طرفه؟ قبلا تا اینجای دهکده پیش نیومده بودم.
تیز بال: من روی کل دهکده پرواز کردم و تک تک مناطقشو حفظ کردم. *با پنجش به یه سمت اشاره کرد* دفتر هوکاگه اون طرفیه.
کاتانا دیگه چیزی نگفت و با پرش از روی ساختمون ها به دفتر هوکاگه رسید. مثل قبل از پنجره وارد شد. بازم از شانس خوبش کسی داخل نبود. شمشیرشو روی میز دید. برش داشت و توی غلاف پشتش گذاشت. بعدم سریع از پنجره بیرون رفت و دوباره با پرش از روی ساختمون ها به سمت دروازه کونوها رفت. یواشکی از کوتتسو که سر پستش بود رد شد و شروع به دویدن کرد. تیز بال بالای سرش پرواز می کرد.
تیز بال: هی، تا الان چند بار سر پست این یارو از دروازه رد شدی. *خندید* فکر کنم بهتر باشه طرفو عوض کنن.
کاتانا *سرشو بالا گرفت و به تیز بال نگاه کرد* راست میگی. *لبخند زد* طرف به درد نگهبانی---
تیز بال *حرفشو قطع کرد* هی مراقب---
اما دیگه دیر شده بود. کاتانا سرش بالا بود و جلوش رو ندید واسه همین با شدت به کسی که رو به روش بود برخورد کرد و افتاد روش.
کاتانا *چشماشو بست از درد و سرش رو گرفت* آخ سرم!
-میشه از روی من بلند شی؟
چشماش رو باز کرد و به کسی که باهاش برخورد کرده بود نگاه کرد. کاکاشی بود؟! قشنگ پهن شده بود روی کاکاشی. آرنجش دو طرف سر کاکاشی بود و بقیه بدنشم روی کاکاشی. صورتش فقط 10 سانت با صورت کاکاشی فاصله داشت. یه چند لحظه با چشم های گرد شده به کاکاشی نگاه کرد و سعی کرد موقعیت رو آنالیز کنه. بعد سریع به خودش اومد و مثل برق بلند شد و ایستاد.
کاتانا *اخم کرد رو به کاکاشی* حواست کجاست؟
کاکاشی هم از روی زمین بلند شد و رو کرد به کاتانا.
کاکاشی *تعجب کرد از پررویی کاتانا* اینو من باید بگم! تو با سرعت منو زدی زمین!
کاتانا *اخمش غلیظ تر شد* من ندیدمت. تو که کور نبودی! منو دیدی باید میرفتی کنار.
کاکاشی *دست چپش رو بالا اورد و کتابی که تو دستش بود رو نشون داد* من داشتم کتاب می خوندم!
نگاه کاتانا تازه به کتاب توی دست کاکاشی افتاد. اون کتاب رو قبلا خونده بود.
کاتانا *یه ابروش رو داد بالا* مجموعه ایچا ایچا پارادایس؟!
کاکاشی *جا خورد* تو هم این مجموعه رو می خونی؟!
کاتانا *از جواب دادن سوالش طفره رفت* آخه کدوم احمقی موقع راه رفتن کتاب می خونه؟ حواستو بیشتر جمع کن!

بعد از این حرف بی توجه به کاکاشی دوباره شروع به دویدن کرد، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده. تیز بال تمام مدت بالای سرش درحال پرواز بود و با دویدن کاتانا اونم راه افتاد.
تیز بال *خندید* هی، انگار بدتم نیومد.
کاتانا دیگه سرشو بالا نگرفت تا بهش نگاه کنه.
کاتانا *با جدیت اخم کرد* آخه کی از پخش زمین شدن خوشش میاد؟
تیز بال * لبخند شیطنت آمیزی زد* بیشتر پخش کاکاشی شدی تا پخش زمین.
کاتانا: جفتشون یکین.
تیز بال *الکی آه کشید* منظورمو نگرفتی...
درواقع خوب منظورشو گرفته بود. گیراییش به هیچ وجه پایین نبود. هنوز اخماش تو هم بود. تو صورتش کوچک ترین نشونه ای از قرمز شدن یا خجالت و شرم وجود نداشت. به نظرش این فقط یه اتفاق بود، همین و بس. تیز بال داشت زیادی بزرگش می کرد. فقط کاکاشی رو ندید و اتفاقی خورد بهش، اتفاقی پخش زمینش کرد، اتفاقی افتاد روش، اتفاقی فاصله صورتش باهاش انقدر کم شد که حتی نفس های گرمشم روی پوست صورتش حس می کرد. همش اتفاقی بود پس مسئله مهمی نبود و نیاز نداشت فکرش رو مشغولش کنه. فقط یه اتفاق جزئی بود، همین!

|چند روز بعد|

عقاب سر سفید توی آسمون اوج گرفته بود. گرسنش بود و دنبال شکار می گشت. نسیم خنک لا به لای پرهاش می وزید و احساس خوبی بهش می داد. از این ارتفاع می تونست همه چیزو زیر نظر داشته باشه. با چشمای تیزش لای درخت ها دنبال شکار بود. طولی نکشید که چشمش به سنجابی افتاد که داشت بلوط می خورد. سریع بال هاشو بست و پنجه هاشو بالا اورد. با سرعت به سمت سنجاب شیرجه زد، درست مثل سقوط آزاد. سنجاب از همه جا بی خبر قبل از اینکه به خودش بیاد توی پنجه های عقاب اسیر شده بود. عقاب با پنجه هاش گردن سنجابو شکست اما قبل از اینکه حتی به منقارش نزدیکش کنه تا بخورتش از دور سر و صدایی شنید. از اون دور کلی گرد و خاک بلند شده بود، مثل اینکه صدتا اسب داشتن به این سمت می تاختن. درحالی که سنجابو توی پنجه هاش گرفته بود از روی شاخه درخت بلند شد و به اون سمت پرواز کرد. چیزی که دید قابل باور نبود. یه ارتش بزرگ سامورایی! یه ارتش سامورایی که همه تا خرخره مجهز به سلاح و زره بودن داشتن به سمت کونوها می رفتن! کونوها یا... کاتانا! یادش اومد چند سال قبل با کاتانا به سرزمین آهن نفوذ کرده بود و چندتا از فرمانده های بزرگ سامورایی رو کشته بود. هیچ دلیلی نداشت که سامورایی های سرزمین آهن به کونوها حمله کنن، پس حتما جای کاتانا رو پیدا کرده بودن و دنبالش بودن. از شدت شوک سنجاب از پنجه هاش افتاد. امکان نداشت کاتانا رو پیدا کرده باشن! کاتانا تو مخفی شدن ماهر بود! سال ها بود از همه کس و همه چیز مخفی شده بود! تنها دلیل منطقی ای که به ذهنش میرسید این بود که یکی از شینوبی های کونوها از دهنش در رفته باشه که نینجای سایه نزدیکی کونوها دیده شده. کونوهایی های دهن لق! جهتشو به سمت کونوها و جایی که کاتانا مخفی شده بود تغییر داد. باید سریعتر بهش خبر می داد.

|چند دقیقه بعد، محل اختفای کاتانا|
یه درخت قطور رو انتخاب کرده بود و هی بهش مشت و لگد میزد. از وقتی دندش شکسته بود تمرین نکرده بود و حس می کرد داره ضعیف میشه. طبق عادت بچگیش هر روز باید حداقل 5 ساعت تمرین می کرد. نینجوتسو، تایجوتسو، گنجوتسو و کنجوتسو. البته بیشتر اوقات تمرکز اصلیش روی کنجوتسو یا همون شمشیرزنی بود ولی حالا بدنش ضعیف شده بود و باید تایجوتسوش رو تقویت می کرد. قدرتش رو توی پای چپش جمع کرد و با تمام توانش یه لگد محکم به درخت زد. از چاکراش برای تقویت ضربش استفاده نکرده بود، همش قدرت بدنی خودش بود. درخت از همون جایی که ضربه خورده بود شکست و با صدای مهیبی به زمین افتاد.

کاتانا *زیرلب* خوبه... قدرت بدنیم داره برمی گرده.

-هی مواظب باش نزنی پاتو بشکنی!

کاتانا برگشت. صدای عقابش تیز بال بود که روی شاخه درخت پشت سرش نشسته بود.
کاتانا: زود برگشتی.
تیز بال: چون یه خبر مهم برات دارم.
کاتانا احتمال می داد چی شده.
کاتانا: دوباره کسی قراره بهم حمله کنه؟
تیز بال *یه بار سرشو بالا پایین کرد به معنی تایید* درسته! اونم نه هر کسی، یه ارتش سامورایی!
کاتانا *ابروهاشو داد بالا* یه ارتش سامورایی؟ از سرزمین آهن؟
تیز بال: آره. یادته که قبلا زده بودیم فرمانده هاشونو...
کاتانا *حرفشو قطع کرد* یادمه. بریم تیز بال. بالاخره یه مبارزه درست حسابی پیش رو داریم!
تیز بال *با عصبانیت بهش پرید* هی دیوونه شدی؟ تو تازه خوب شدی! می خوای دوباره خودتو ناقص کنی؟
کاتانا: آروم باش تیز بال! اونا فقط چندتا سامورایین ولی من یه شینوبیم! خودتم می دونی قدرت یه شینوبی از یه سامورایی بیشتره!
تیز بال *ذره ای از عصبانیتش کم نشد* فقط چندتا سامورایی نیستن، یه ارتش کاملن! حداقل 50 نفر! همشونم تا دندون مسلحن! شمشیر، زره و هرچیزی که فکرشو بکنی با خودشون دارن!
کاتانا *یکم عصبی شد* تیز بال، من نینجای سایم! با خطرناکتر از یه ارتش سامورایی جنگیدم!
تیز بال: الان وضعیت بدنیت خوب نیست. درسته که درمان شدی ولی هنوز ضعیفی.
این دفعه مخالفت نکرد. تیز بال راست می گفت. نسبت به قبل ضعیفتر شده بود. البته با تمرین دوباره مثل قبل میشد ولی شاید الان واقعا آمادگی رو به رو شدن با یه ارتش سامورایی رو نداشت.
تیز بال *سکوتشو که دید ادامه داد* زود باش! باید از اینجا فرار کنیم! حالا که جامونو فهمیدن دیگه نمی تونیم نزدیک کونوها بمونیم.
یه لحظه هنگ کرد. کاتانا، نینجای سایه، کسی که از بچگی یه شینوبی قابل بود، کسی که با آکاتسوکی مبارزه کرده بود، حالا باید از یه ارتش سامورایی زپرتی فرار می کرد؟!
کاتانا *داد زد* عمرا!
تیز بال انقدر از داد کاتانا ترسید که پرهاش پف کرد. کاتانا زیاد داد نمیزد، مگر اینکه دیگه خیلی عصبانی شده باشه. برای آخرین بار سعی کرد متقاعدش کنه که باید فرار کنن.
تیز بال: اگه شکست بخوری چی؟ اگه بمیری چی؟ می خوای قبل از گرفتن انتقامت کشته بشی؟
کاتانا *دیگه داد نزد و صداشو اورد پایین* من تا انتقاممو نگیرم نمی میرم، اینو مطمئن باش! درضمن، اگه الان فرار کنم فکر می کنن حتما تو کونوها مخفی شدم و به اونا هم حمله می کنن. نمی خوام جنگی بین کونوها و سرزمین آهن در بگیره، اونم به خاطر من.
تیز بال *شوکه شد* هی از کی تا حالا تو به دیگران اهمیت میدی؟
واقعا جوابی واسه این سوال نداشت. حق با تیز بال بود، از کی تا حالا به دیگران اهمیت می داد؟! کاتانا کسی بود که بدون هیچ رحمی خون می ریخت، از پیر و جوون تا پسر و دختر. یادش نمیومد تا حالا واسه جون کسی ارزش قائل شده باشه، پس الان چرا واسه کونوها نگران بود؟
تیز بال: جوابی نداری نه؟ *یه فکری به سرش زد و شوکه شد* هی نکنه تو...
کاتانا *می دونست می خواد چی بگه واسه همین سریع حرفشو قطع کرد* نه! حتی بهش فکرم نکن!
تیز بال: باشه باشه ببخشید! حالا می خوای چی کار کنی؟ می خوای تنهایی با یه ارتش سامورایی مبارزه کنی؟
کاتانا *پوزخند زد* تنهایی؟
تیز بال *سریع منظورشو گرفت* خیله خب، پس می خوای دوتایی با یه ارتش سامورایی مبارزه کنیم؟
کاتانا *یه ابروشو داد بالا* چیه؟ نکنه جنگیدن یادت رفته؟ خیر سرت تو یه حیوون نینجایی هستی!
تیز بال *بهش برخورد* هی جنگیدن یادم نرفته! می تونم پا به پات بجنگم! من یه عقاب سر سفید فوق سریعم!
کاتانا *خندید* خیله خب عقاب سر سفید فوق سریع! آماده باش که قراره یه ارتش سامورایی رو مفقود کنیم.
تیز بال: من همیشه آمادم.
|کمی دورتر از کونوها|
از شدت حرکات سریع دو شینوبی گرد و خاک به هوا بلند شده بود. هردو داشتن با جون و دل می جنگیدن. یکی با موهای خاکستری و قیافه جدی، اون یکی با ابروهای کلفت و قیافه پر از شور و شوق. دو رقیب ابدی، کاکاشی هاتاکه و گای مایت. طبق قوانین این دور مسابقه که گای گفته بود اجازه استفاده از نینجوتسو نداشتن، البته در هر صورت فرقی به حال خودش نمی کرد. گای، دیو آبی کونوها، شینوبی قابلی بود با وجود اینکه نمی تونست از نینجوتسو و گنجوتسو استفاده کنه. در عوض تایجوتسوی این شینوبی حرف نداشت.
کاکاشی *وسط مبارزه ایستاد* صبر کن گای!
گای *به حرفش گوش نکرد و حمله کرد* نه! رحم نداریم کاکاشی! روحیه جوونیت کجا رفته رقیب ابدی؟
کاکاشی *از حمله گای جاخالی داد* جدی میگم گای! یه صدایی داره میاد.
گای هم ایستاد و گوش کرد. راست می گفت. صدای پا بود، البته پای ده ها نفر با هم. یه ارتش بود؟
کاکاشی *به یه نقطه اشاره کرد* اون چیه؟
گای هم به جایی که کاکاشی اشاره کرده بود نگاه کرد. تعداد زیادی آدم داشتن بهشون نزدیک میشدن. از زره ها و شمشیراشون سریع فهمید سامورایی هستن.
گای *تعجب کرد* سامورایی های سرزمین آهن اینجا چی کار می کنن؟
کاکاشی جواب نداد. امکان نداشت واسه حمله به کونوها اومده باشن. هم پیمان نبودن ولی هیچ دلیلی هم واسه حمله به کونوها نداشتن. ارتش سامورایی که نزدیکشون شدن جلو رفت تا ازشون سوال بپرسه ولی فرماندشون مهلت نداد و اون اول شروع کرد.
فرمانده ارتش سامورایی: نینجای سایه کجاست؟
کاکاشی و گای هردو جا خوردن! یه ارتش سامورایی دنبال نینجا سایه بودن؟ یه ارتش سامورایی با بهترین زره ها و سلاح ها متشکل از تعداد زیادی سامورایی حرفه ای فقط به خاطر یه نفر؟ زیاده روی نبود؟
کاکاشی: نینجای سایه؟
فرمانده: خودتو به اون راه نزن شینوبی کونوها! ما می دونیم که نینجای سایه نزدیک کونوهاست. زود بگو کجا قایمش کردین؟
کاکاشی: ما جایی قایمش نکردیم.
درست بود که نینجای سایه دیگه دشمنشون حساب نمیشد ولی قصد لو دادنش هم نداشت.
فرمانده * عصبانی شد و صداشو اورد بالا* تو شینوبی بی---
یکی از سامورایی ها رفت جلو پیش فرمانده.
سامورایی *در گوش فرمانده* قربان این کاکاشی هاتاکست! نینجای کپی کار!
فرمانده *جا خورد و در گوشش سوال کرد* کاکاشی هاتاکه؟ پسر نیش سفید کونوها؟ همون قهرمان شارینگان؟
سامورایی سرشو بالا پایین کرد و چیزی نگفت. فرمانده دوباره رو کرد به کاکاشی البته این بار لحنش مودبانه تر بود.
فرمانده: می دونی نینجای سایه کجاست؟
کاکاشی: نه.
واقعنم دروغ نگفت. کسی نمی دونست نینجای سایه دقیقا کجا قایم شده.
گای *اومد جلو کنار کاکاشی ایستاد* چرا دنبال نینجای سایه این؟
فرمانده *اخماش رفت تو هم* چند سال پیش به یکی از قلعه های کوچیکمون حمله کرد و چندتا از بهترین فرمانده هامونو کشت. *دندوناشو روی هم فشار داد* بعدش اون نینجا و اون عقاب لعنتیش با یه جوتسوی مشترک قلعه رو با خاک یکسان کردن!
کاکاشی و گای هر دو شوکه شدن. با یه جوتسو یه قلعه رو نابود کرد؟ امکان نداشت!
فرمانده *ادامه داد* اون جوجه نینجا! اگه گیرش بیارم می دونم چی کارش کنم!
-چی کار می تونی بکنی؟
سامورایی ها و گای و کاکاشی به سمت صدا نگاه کردن. نینجای سایه دست به سینه به یه درخت تکیه داده بود و عقابش روی شونش بود. بعد از گفتن این حرف تکیشو از درخت برداشت و چند قدم جلو اومد. حتی یه نگاهم به کاکاشی و گای ننداخت، انگار اصلا وجود نداشتن. تمام حواسش به ارتش سامورایی و فرماندشون بود. شمشیرش رو از غلاف کشید و جلوی بدنش، رو به روی فرمانده نگه داشت.
کاتانا: درس دفعه قبل واستون کافی نبود؟
فرمانده لرزید. از قدرت کاتانا و عقابش خبر داشت. ولی الان یه ارتش همراهش بود. امکان نداشت بتونه حریف همشون بشه.
فرمانده: بهتره همین الان خودتو تسلیم کنی تا کسی آسیب نبینه.
کاتانا *سرشو چرخوند رو به کاکاشی و گای* برین عقب. اینجا قراره میدون جنگ بشه.
کاکاشی و گای هر دو عقب پریدن. این جنگ اونا نبود. اگه به کاتانا کمک می کردن دشمن سرزمین آهن حساب میشدن و این اصلا خوب نبود.
گای: هوی کاکاشی! چی کار کنیم؟
کاکاشی: دخالت نمی کنیم. فقط نگاه می کنیم.
گای: اگه کار به جاهای باریک کشید چی؟

کاکاشی: بازم دخالت نمی کنیم. این جنگ سامورایی ها و کاتاناست.
گای *تعجب کرد* کاتانا؟ از کی تا حالا به اسم صداش می کنی؟
خود کاکاشی هم تعجب کرد. گای راست می گفت. از کی تا حالا به نینجای سایه می گفت کاتانا؟
کاتانا: تیز بال!
تیز بال: باشه!
بعد از این حرف عقاب سر سفید از روی شونه کاتانا بلند میشه و به اندازه اصلیش یعنی یه عقاب 3 متری در میاد.
فرمانده *داد میزنه* اول اون عقاب مزاحمو بکشین!
تیز بال سریع تو آسمون اوج می گیره و یهو با سرعت پایین میاد و چندتا از سامورایی ها رو با پنجه هاش سوراخ میکنه.
کاتانا *گردنشو تکون میده و قولنجشو میشکنه* خب، بیاین شروع کنیم!
بعد از این حرف شمشیرش رو بالا میاره و به سامورایی ها حمله میکنه. همون اول کار چندتاشون رو میکشه.
فرمانده *داد میزنه* احمقا! همه با هم بهش حمله کنین!
سامورایی ها همه با هم به کاتانا حمله می کنن.
کاتانا: هه! بدون نینجوتسو امکان نداره حریفم بشین! *داد میزنه* سویتون! دریاچه آبی!
موج بزرگی از آب از ناکجا آباد پیدا میشه و به طرف سامورایی ها میره. سامورایی ها محکم سر جاشون می ایستن و موج آب حتی یکیشونم از پا نمیندازه.
گای *شوکه میشه* کاکاشی دیدی؟
کاکاشی *سرشو بالا پایین میکنه* آره. هیچ آب یا چشمه ای اینجا نبود که بتونه باهاش جوتسوی آب بزنه. اون چاکراش رو به آب تبدیل کرد!
گای: تا جایی که من می دونم شینوبی های کمی همچین قابلیتی دارن.
کاکاشی: درسته. بهترین استفاده کننده از عنصر آب هوکاگه دوم بود که می تونست چاکراشو به آب تبدیل کنه. این کار اصلا آسون نیست!
فرمانده *پوزخند میزنه* همه زورت همین بود؟ یه موج کوچولوی آب؟
کاتانا *دستشو تو باقی مونده آب روی زمین فرو میکنه* رایتون! جرقه برقی!
اینو که میگه جریان برق شدیدی از توی آب به بدن سامورایی ها منتقل میشه و خیلی هاشون از شدت درد به زمین میوفتن، از جمله خود فرمانده. بقیه سامورایی های باقی مونده با وجود ترس شدیدی که وجودشونو گرفته به کاتانا حمله می کنن.
کاتانا *داد میزنه* تیز بال، وقتشه!
تیز بال که تا الان داشت با سامورایی های دیگه درگیر میشد و تیکه پارشون می کرد سریع به سمت کاتانا پرواز میکنه و وقتی بهش میرسه با صدای بنگی تبدیل به کاتانا میشه. حالا دوتا کاتانا در مقابل ارتش سامورایی ایستاده بودن.
کاکاشی: این جوتسوی عقابشو دیده بودم.
گای: کی؟
کاکاشی: وقتی با یاماتو توی ماموریت بودم. اونجا هم عقابش تبدیل شده بود به خودش.
کاتانا و تیز بال کنار هم می ایستن. کاتانا دست چپ و تیز بال دست راستشو به اون یکی میده.
کاتانا و تیز بال *هر دو داد میزنن* نینپو! منقار طلایی!

از محل اتصال دست کاتانا و تیز بال یه حاله طلایی بزرگ درست میشه و به آسمون میره. یکم که می گذره اون حاله طلایی شکل یه عقاب با بال های باز رو به خودش می گیره.
کاتانا و تیز بال *داد میزنن* حمله مرگبار منقار طلایی!
حاله طلایی عقاب سمت سامورایی ها میره و با یه صدای مهیب و بلند بهشون برخورد میکنه. از شدت برخورد گرد و خاک تو هوا بلند میشه، جوری که چشم چشم رو نمی بینه. چند لحظه بعد که گرد و خاک می خوابه کاکاشی و گای با صحنه وحشتناکی رو به رو میشن. از محل برخورد حاله عقاب یه گودال بزرگ توی زمین به وجود اومده ولی فقط این نبود! تمام سامورایی ها تیکه تیکه شده بودن و جنازه های از هم پاشیدشون همه جا پخش بود! حتی یه جسدم سالم نمونده بود! اعضای بدنشون همه جا پاشیده شده بود! صحنه به شدت چندشی بود. کاکاشی و گای با چشمای گشاد و دهن باز به این صحنه زل زده بودن درحالی که کاتانا و تیز بال کاملا خونسرد بودن. جوری به جنازه ها نگاه می کردن که انگار فقط چندتا گوسفند سر بریده بودن. بعد از تموم شدن جوتسوی مشترکشون تیز بال دوباره به عقاب اندازه طوطی همیشگی تبدیل میشه و روی شونه کاتانا میشینه.
گای *یکم صداشو می بره بالا* چطور تونستی همچین کار وحشتناکی بکنی؟!
کاتانا *با تعجب برمی گرده و به گای نگاه میکنه* کدوم کار؟ کشتن اینا رو میگی؟ *با انگشت شستش به پشتش که پر از جنازه شده اشاره میکنه* مگه خودت تا حالا کسی رو نکشتی؟
گای: البته که نکشتم!
کاتانا *اخم میکنه* به نظر من کسی که نمی تونه از نینجوتسو و گنجوتسو استفاده کنه بازم می تونه شینوبی قابلی باشه، ولی کسی که جرعت آلوده کردن دستاش به خونو نداره حق نداره اسمشو بزاره شینوبی! حالا بهم جواب بده، اگه بهترین دوستت درحال مرگ باشه و تنها راه حل تو کشتن دشمن باشه چی کار میکنی؟ میزاری دوستت بمیره فقط به خاطر اینکه دستات پاک بمونه؟

طبق معمول منتظر جواب نمی مونه و بعد از سوالش کاکاشی و گای مبهوت شده رو تنها میزاره و تو سایه های درخت ها پناه می گیره.
تیز بال: هی اون به این کار گفت وحشتناک، اگه بدونه قبلا چه کارایی کردی چی میگه؟
کاتانا: اسم اون گای مایت، دیو آبی کونوهاست ولی برخلاف اسمش اصلا مثل یه دیو نیست! اون دل نازک ترین آدمیه که تا حالا دیدم. هرچند... دل نازک بودنش ضعیفش نمیکنه. به جرعت می تونم بگم یکی از قوی ترین شینوبی هاییه که تا حالا دیدم.
تیز بال: هی حرف قوی ترین شد، به نظرت قوی ترین شینوبی کونوها کیه؟
کاتانا: من هنوز همشونو نمی شناسم ولی اگه بین اینایی که تا الان دیدم رو میگی، می تونم بگم ناروتو اوزوماکی. اون با استفاده چاکرای کیوبی میتونه قوی ترین بشه.
تیز بال: به نظرت میتونه کیوبی رو رام کنه؟
کاتانا: ممکنه خیلی طول بکشه ولی میتونه. همه بیجوها رام شدنین به جز...
تیز بال: جیوبی.
کاتانا: درسته. جیوبی هرگز رام نمیشه و همیشه همون هیولایی که بود باقی می مونه. *دستاشو مشت کرد* درست مثل من...

ادامه دارد...

Forward
Sign in to leave a review.