
رابطه بین ما
عقاب سر سفید روی پای دختر مو قهوه ای نشسته بود. هر دو به آسمون سیاه شب دهکده سنگ زل زده بودن. آلودگی نوری ای وجود نداشت به خاطر همین راحت می تونستن ستاره ها رو ببینن. نوری به جز نور ماه کامل بهشون نمی خورد. انعکاس مهتاب توی چشماشون معلوم بود.
تیز بال: خیلی وقت بود اینجوری از تماشا کردن آسمون شب لذت نبرده بودیم.
کاتانا: درسته. زیاد وقت نمی کنیم به این چیزا برسیم...
ستاره دنباله داری که از وسط آسمون رد میشه ادامه جمله کاتانا رو قطع میکنه. با دیدن ستاره دنباله دار تیز بال چشماشو می بنده و آرزو میکنه اما کاتانا همچنان با چشمای باز به آسمون نگاه میکنه.
تیز بال *چشماشو باز میکنه* هی چی آرزو کردی؟
کاتانا: می دونی که این یه خرافات بچگونست. به این چیزا اعتقاد ندارم.
دروغ می گفت. به ستاره دنباله دار و قاصدک اعتقاد داشت. از بچگی بهشون اعتقاد داشت. همراه با مادرش به آسمون نگاه می کرد و بعد از دیدن ستاره دنباله دار آرزو می کرد، با خواهرش قاصدک پیدا می کرد و آرزوشو آروم بهش می گفت و فوتش می کرد... حتی یادآوری اون خاطرات هم درد سنگینی رو توی قلبش ایجاد کرد. سال ها از مرگ مادر و خواهرش می گذشت. الان فقط تیز بالو داشت. تنها کسی که توی این کره خاکی واسش مونده بود اون بود. نمی خواست مثل اون دوتا از دستش بده. البته که جای خالی خونوادش رو واسش پر نمی کرد، اما دوست عزیزش بود. خانواده... . اگه اون موقع فقط یکم قویتر بود از دستشون نمی داد. قلبش دوباره به درد اومد اما گریه نکرد. دختر ضعیفی نبود. برعکس خیلی از دخترها اصلا اهل گریه و احساساتی شدن نبود. آخرین باری که گریه کرد 14 سال پیش بود، وقتی که 10 سالش بود. البته تنها دلیل گریه نکردنش موقع ناراحتی سرسخت بودنش نبود. کاتانا در 10 سالگی انقدر گریه کرده بود که چشمه اشکش خشک شده بود. به فرضیه خودش دیگه هیچ وقت قادر به اشک ریختن نبود.
تیز بال: هی به چی فکر می کنی؟
صدای تیز بال رشته افکارشو پاره کرد. رو کرد بهش.
کاتانا: به اینکه مبارزه بعدیمون با کی می تونه باشه. می تونه با...
تیز بال *با اخم حرفشو قطع کرد* نه! فکرشم نکن! حتی اگه پیداشم کنیم تو واسه رو به رو شدن باهاش آماده نیستی!
حق با تیز بال بود. خودشم نمی دونست برای رو به رو شدن با اون آمادست یا نه.
کاتانا: تا کی قراره دست دست کنیم؟ کی بریم سراغش و شرشو واسه همیشه کم کنیم؟
تیز بال: هر وقت که اون قدرتو مهار کردی.
کاتانا *با صدای بلند اعتراض کرد* خودتم می دونی که اون قدرت مهار نشدنیه! تا الان هیچکس نتونسته...
تیز بال *حرفشو قطع کرد* تا الان! از این به بعد تو مهارش می کنی!
کاتانا *صداشو اورد پایین* گفتنش آسونه. هیچ می دونی چقدر سخته وقتی درونت یه...
تیز بال منتظر ادامه جملش نموند. پر زد و به هوا رفت و سریع به پشت یکی از درخت ها حمله ور شد.
-هوی! آروم باش عقاب احمق!
کسی که تیز بال بهش حمله ور شده با یه دست تیز بالو از خودش می رونه. کاتانا از روی زمین بلند میشه و شمشیرشو از غلاف در میاره.
کاتانا: کی هستی؟
-ناروتواَم!
تیز بال و کاتانا هر دو شوکه میشن. تیز بال از ناروتو فاصله می گیره و رو شونه کاتانا می شینه.
کاتانا *تعجب میکنه* ناروتو اوزوماکی؟ تو اینجا چی کار می کنی؟
ناروتو *دستاشو میزاره پشت گردنش* با کاکاشی سنسه و ساکورا چان اومدیم ماموریت. خواستم برم دستشویی کنم که صداتونو شنیدم.
کاتانا *اخم کرد* و فالگوش ایستادی!
ناروتو *شرمنده خندید* ببخشید، کنجکاویم گل کرد. *لحنش جدی شد* داشتی می گفتی درونت یه چیزیه. نکنه تو هم مثل من یه جینچوریکی هستی؟
کاتانا *شمشیرشو غلاف میکنه* مگه همه بیجوها در حال حاضر جینچوریکی خودشونو ندارن؟
ناروتو: راست میگی... راستی اینجا تو دهکده سنگ چی کار می کنی؟ فکر می کردیم نزدیک کونوهایی.
کاتانا: من هیچ وقت ثابت یه جا نمی مونم. فعلا کنار کونوها کمپ زدم ولی به دهکده های دیگه هم میرم.
ناروتو: چرا؟
کاتانا: مثل کاکاشی زیاد سوال می پرسی. تو چیزایی که بهت مربوط نیست دخالت نکن ناروتو!
ناروتو *قیافش آویزون میشه* مثل همیشه بداخلاقی کاتانا نه چان!
دوباره دل کاتانا یه جوری شد. این دومین بار بود که ناروتو بهش می گفت "نه چان".
کاتانا: چرا منو "نه چان" صدا می کنی؟
ناروتو: هان؟ دوست نداری؟ "با چان" صدات کنم؟
کاتانا *صداشو برد بالا* با چان؟ مگه من پیرزنم؟ من همش 24 سالمه! *دست به سینه شد* اصن همون نه چان صدام کن.
-ناروتو کجایی؟
صدا از پشت سر ناروتو بود. ناروتو برگشت و کاکاشی رو دید. کاکاشی خواست بپرسه چرا دیر کردی ولی با دیدن کاتانا جوابو گرفت.
کاکاشی *شوکه میشه* کاتانا؟!
کاتانا: مثل اینکه دست سرنوشته که ما همش همو ببینیم.
کاکاشی: تو تعقیبمون کردی؟
کاتانا *بهش برخورد* چرا باید شماها رو تعقیب کنم؟ درضمن من قبل شماها اینجا بودم!
کاکاشی: چرا اینجایی؟
کاتانا یه کونای از جیبش در میاره و به سمت کاکاشی پرت میکنه.
کاتانا *اخم میکنه* زیاد سوال می پرسی!
کاکاشی جاخالی میده. اول فکر میکنه هدفش اون بوده ولی بعد می بینه کونای کاتانا مار قهوه ای رنگی که رو تخته سنگ پشت سرش بود رو نشونه رفته.
کاتانا: تیز بال؟
تیز بال: مار زنگی پشت الماسی. فقط تو کویرهایی مثل اینجاها پیدا میشه. معمولا به رنگ قهوه ای مایل به زرده. نیشش سمی و خطرناکه و می تونه در صورت نرسیدن پادزهر باعث مرگ بشه. سریع ترین مار جهانه و قادره با سرعت چهارده صدم ثانیه به شکارش حمله کنه.
ناروتو *دهنش باز می مونه از تعجب* تو اینا رو از کجا می دونی؟
تیز بال: هی خیر سرم من یه عقابم و مار غذامه! نباید شکارمو بشناسم؟
کاتانا: حواستو بیشتر جمع کن کاکاشی! می تونستی همین الان بمیری! واسه یه شینوبی خیلی زشته که توسط یه مار کشته بشه!
ناروتو *موذیانه خندید* نگران کاکاشی سنسه شدی؟
کاتانا یه دفعه ای به سمت ناروتو خیز برداشت و کونایشو گرفت زیر گلوش.
کاتانا *عصبانی میشه شدیدا* حرفتو یه بار دیگه تکرار کن!
ناروتو *دستاشو میاره بالا به حالا تسلیم* ببخشید کاتانا نه چان!
کاتانا کونایشو تو جیبش میزاره و از ناروتو دور میشه.
کاتانا *زیرلب* کونوهایی ها احمقن!
|روز بعد|
ماموریت کاکاشی، ناروتو و ساکورا دستگیری چندتا دزدهای ساده در دهکده سنگ بود اما خبر نداشتن این دزدهای های ساده درواقع گروهی هستن به نام «انتقام گیران». گروه انتقام گیران یه گروه متشکل از شینوبی های درجه A بود از دهکده های مختلف که هدفشون نینجای سایه بود! هر کدوم از اعضای گروه انتقام گیران عزیزی رو توسط نینجای سایه از دست داده بودن و حالا دنبال انتقام بودن ولی حتی خود کاتانا هم از وجود این گروه بی خبر بود. حالا گروه کاکاشی و نینجای سایه همه در کنار هم داشتن با این گروه می جنگیدن. هر دو جبهه خسته و زخمی بودن اما کاتانا هنوز قوای زیادی داشت.
کاتانا *رو کرد به کاکاشی و تیمش* شماها به این زودی خسته شدین؟
ساکورا: تو خودت عرق کردی و داری نفس نفس میزنی!
ناروتو *خون روی لبشو پاک میکنه* هه! اینا که عددی نیستن که باعث خستگی من بشن!
کاکاشی: هنوز چاکرا دارم.
کاتانا: خوبه. *روشو میکنه به دشمن* پس نگران مردنتون نیستم.
یکی از افراد گروه انتقام گیران: می کشمت نینجای سایه! با ککی گنکایی که من دارم هیچکس حریفم نمیشه! به من میگن روکای آب افزار!
اینو که میگه دستاشو به حالت موجی شکل تکون میده. با تکون خوردن دستاش آب آبشاری که نزدیکشونه بالا میاد و به شکل نیزه در میاد.
کاتانا: بدون علامت دستی آبو تکون داد؟
روکا: درسته! من می تونم فقط با ذهنم آبو تکون بدم! این ککی گنکای منه!
کاتانا *پوزخند میزنه* به درد بخوره.
کاتانا در یک لحظه با یه نگاه تیز و دقیق ککی گنکای روکا رو به خاطر می سپاره و بعد به تیز بال اشاره میکنه تا حمله کنه. تیز بال با تمام سرعت به طرف روکا حمله میکنه.
روکا *داد میزنه* سویتون! بارون نیزه مرگبار!
نیزه های آبی به تیم کاکاشی و کاتانا می بارن. تیم کاکاشی همه رو جاخالی میدن و کاتانا با شمشیرش همه رو دفع میکنه اما تیز بال... تیز بال وقت نمیکنه به موقع واکنش نشون بده و یکی از نیزه های آبی درست وسط سینش فرو میره و قلبشو می شکافه! عقاب سر سفید با حیرت به نیزه تو سینش نگاه میکنه و بال زدنو متوقف میکنه. خون از قفسه سینش می چکه روی گونه کاتانا. عقاب نیمه جون آخرین کلماتشو به زبون میاره.
تیز بال: ببخشید... کاتانا...
بعد از گفتن این حرف تیز بال چشماشو می بنده و ار آبشار سقوط میکنه. کاتانا با چشم های گرد شده به این صحنه نگاه میکنه. آخرین دوستش، آخرین کسی که دوسش داشت، آخرین کسی که واسش مونده بود، همین الان جلوی چشماش کشته شد! نفس های کاتانا به شماره میوفته. دست و پاهاش شل میشه و دو زانو روی زمین فرود میاد. شمشیرش از دستش میوفته. بدنش یخ کرده. مغزش هیچی نمی فهمه. قلبش انگار هزار تیکه شده. با دهن باز فقط زمینو نگاه میکنه.
ناروتو: کاتانا نه چان!
کاتانا حتی صدای ناروتو رو نمی شنوه. فقط یه کلمه تو ذهنش بازتاب میشه: "مرگ!". دندوناشو محکم روی هم فشار میده. احساس میکنه دستش که مشت شده روی پاشه خیس میشه. اشک؟ داشت گریه می کرد؟ به گونه هاش دست میزنه. خیس خیس بود! بالاخره بعد از 14 سال داشت گریه می کرد. گریش آروم و بی صدا بود، طوری که کاکاشی و تیمش متوجه نشدن. تیز بال... واقعا مرده بود؟ تیز بال رفته بود؟ واسه همیشه؟ تنهاش گذاشت؟
کاتانا *با آخرین توان حنجرش داد میزنه* تیز بال!!!
همزمان با داد کاتانا یه لایه چاکرا دور بدنشو می گیره، اما نه هر چاکرایی. چاکرا آبی نبود، حتی قرمزم نبود، چاکرا... سیاه بود! چاکرایی به سیاهی شب و به تاریکی نفرت از بدن کاتانا بیرون میزنه و دورشو می گیره. چشمای قهوه ای کاتانا قرمز میشه و مردمکشون عمودی میشه. سفیدی چشماش به سیاه تغییر میکنه.
کاتانا *یه بار دیگه داد میزنه* تیز بال!!!
کیوبی از درون ناروتو متوجه چیزی میشه. این چاکرا طبیعی نبود! هنوز با ناروتو دوست نشده بود و نمی خواست کمکش کنه ولی اگه ناروتو می مرد اونم همراهش می مرد!
کیوبی: هوی ناروتو! فرار کن! زود باش! این چاکرا معمولی نیست!
ناروتو از درون خودش کیوبی رو توی قفس می بینه.
ناروتو: منظورت چیه کیوبی؟
کیوبی: الان وقتش نیست! فقط فرار کن!
ناروتو به خودش میاد و رو میکنه به ساکورا و کاکاشی.
ناروتو: ساکورا چان! کاکاشی سنسه! فرار کنین!
کاکاشی و ساکورا مخالفت نمی کنن و همراه ناروتو از کاتانا دور میشن اما اعضای گروه انتقام گیران به کاتانا نزدیک میشن تا دخلشو بیارن ولی قبل از اینکه بتونن حتی کاتانا رو لمس کنن چاکرای سیاه بزرگتر میشه و اون محوطه رو با یه انفجار می ترکونه! جسدهای تیکه تیکه شده اعضای انتقام گیران همه جا پخش میشه. لباس های خود کاتانا هم از انفجار پاره پوره میشه. ساقبند سیاه دست راستش کامل از ببن میره و دستبند چرمی قهوه ای رنگی زیر ساقبند معلوم میشه. دستبند سه تا نگین داشت. یکی قرمز و دوتا سبز. تمام لباس های کاتانا پاره شدن اما دستبند خراشم بر نداشته بود! ولی الان دستبند چه اهمیتی داشت؟ تیز بال... ترکش کرده بود! قطره های اشکش آروم از گونه هاش سرازیر شدن و روی زمین ریختن چهره سرد و بی احساسش حالا درمونده شده بود. قلب سنگیش الان از پنبه هم نرمتر و آسیب پذیرتر بود. قلب... واقعا دیگه قلبی هم واسش مونده بود؟ چاکرای سیاه آروم آروم به بدن کاتانا برمی گرده. چشماش حالات عادی می گیرن و نگین قرمز روی دستبندش سبز میشه. از جاش بلند میشه و با پشت دست اشکاشو پاک میکنه. چهرش حتی از قبلم سردتر شده بود. میره و لب آبشار می ایسته، دقیقا همونجایی که تیز بال زخمی شد و افتاد.
کاتانا *زیرلب* بازم قوی نبودم، بازم نتونستم از کسی که دوستم داره و دوستش دارم محافظت کنم، ولی تیز بال... رابطه بین ما همیشه پابرجا می مونه، قول میدم!
ادامه دارد...