
گنجوتسو کار
چند روز از آخرین دیدار کاکاشی با کاتانا می گذشت. تو این چند روز کاتانا بعضی وقت ها تو ماموریت های شینوبی های کونوها ظاهر میشد و کمکشون می کرد، البته اگه جنگ خیلی جدی بود. کاکاشی هنوزم طبق دستورات سوناده دنبال اطلاعاتی از کاتانا بود ولی هیچی مربوط بهش پیدا نمیشد. انگار اون نینجای مرموز یهویی از توی زمین درومده بود. ناگهانی پیدا میشد و ناگهانی فرار می کرد. هیچکس از هدفش خبر نداشت.
|صبح روز جمعه|
کونای تو گردن دخترک مو خاکستری فرو رفت. چشماش از تعجب گشاد شد. سرفه ای کرد و به زمین افتاد. دختر بچه کنارش با شوک بهش زل زده بود. قطره قطره اشک از چشماش پایین می ریخت. جیغ زد. از ترس، از درد، از بدبختی. کاتانا چشماشو باز کرد. از ترس نفس نفس میزد. عرق سرد روی صورتش نشسته بود. بازم این کابوس لعنتی! چرا این کابوس ولش نمی کرد؟ سرشو تکون داد تا هوشیار بشه. به دور و برش نگاه کرد. روی شاخه یه درخت خوابیده بود. به روی درخت خوابیدن عادت کرده بود. سال ها بود اینجوری می خوابید. از وقتی که...
تیز بال: هی! بازم کابوس دیدی؟
کاتانا چیزی نگفت، فقط سرشو در جوابش بالا پایین کرد.
تیز بال: الان چند ساله که...
کاتانا * حرفشو قطع کرد* 17 سال.
تیز بال: مدت زیادیه.
کاتانا: درسته...
تیز بال: هی! الان 14 ساله باهمیم!
کاتانا *با مهربونی لبخند زد* و قراره تا آخرش با هم بمونیم.
تنها کسی که تو این دنیا واسش مونده بود تیز بال بود. از وقتی 10 سالش بود با هم دوست بودن. حتی یه لحظه هم از هم جدا نمیشدن.
تیز بال: خب، امروز برناممون چیه؟
کاتانا: طبق معمول، به شینوبی های کونوها کمک میکنیم.
تیز بال: هی، هیچ وقت سابقه نداشت به کسی کمک کنی.
کاتانا *به آسمون نگاه کرد* خیلی چیزها قراره تغییر کنه تیز بال. مسیر زندگی من از همون لحظه ای که کاکاشی رو نجات دادم عوض شد.
تیز بال خواست حرفی بزنه که متوقف شد. یه چیزی حس کرد. یه نفر داشت با سرعت نزدیکشون میشد.
تیز بال: هی! یه نفر...
قبل از اینکه بتونه حرفشو ادامه بده چندتا شوریکن به سمتشون پرتاب شد. تیز بال جاخالی داد ولی کاتانا چون هنوز کمی خواب آلود بود و شوکه شده بود نتونست جاخالی بده و سه تا از شوریکن ها تو دست راستش فرو رفت.
تیز بال: هی کاتانا مراقب باش!
کاتانا از روی درخت پایین پرید و شمشیرش رو از غلاف پشتش در اورد. کسی که بهش شوریکن پرت کرد به سمتش دوید. کاتانا سریع چشمش به هدبندش افتاد. شینوبی کونوها بود! مگه شینوبی های کونوها قرار نبود بهش حمله نکنن چون خطرناکه؟ به ناچار اونم بهش حمله کرد. خود اون شروع کرد پس کاتانا مقصر نبود. نمی خواست طرف رو بکشه. به خودش قول داده بود شینوبی های کونوها رو نکشه، حداقل نه تا وقتی که مجبور نشه.
کاتانا *سرش داد زد* چی کار میکنی؟
شینوبی کونوها جواب نداد. انگار تو یه حالت خلسه مانند بود. چشماش حالت طبیعی نداشت. تو گنجوتسو بود؟ از ضربه شینوبی که با کونای بهش حمله کرد جاخالی داد و عقب پرید. شوریکن هایی که تو دستش فرو رفته بود رو در اورد. شینوبی دوباره بهش حمله کرد. این دفعه آماده بود. با دسته شمشیرش به شکم شینوبی زد. وقتی شینوبی از درد خم شد دستش رو روی پیشونی شینوبی گذاشت تا از گنجوتسو آزادش کنه.
کاتانا: آزاد شو!
هیچ اتفاقی نیوفتاد. کاتانا تعجب کرد. اما تعجبش فقط تا وقتی طول کشید تا با مشت شینوبی پرت شد عقب و به خودش اومد. با عصبانیت به شینوبی نگاه کرد و خون توی دهنشو تف کرد زمین. تیز بال طبق معمول فقط از روی شاخه درخت مبارزه رو نگاه می کرد. نه اینکه ضعیف باشه یا نخواد به کاتانا کمک کنه، فقط می دونست کاتانا از پسش بر میاد. بهش ایمان داشت.
تیز بال *داد زد تا صداش از روی شاخه به کاتانا برسه* هی چه خبره؟
کاتانا *در حال مبارزه جواب داد* توی گنجوتسوئه. یه گنجوتسوی عمیق! نتونستم درش بیارم.
تیز بال دوباره یه چیزی حس کرد. بازم یه نفر بهشون نزدیک میشد.
تیز بال: هی، یکی داره نزدیک میشه.
کاتانا: عوضیا! چند نفر به یه نفر؟ فکر می کردم کونوهایی ها جوانمردانه مبارزه میکنن!
قبل از اینکه تیز بال جوابشو بده نفر دوم از راه میرسه. ناروتو!
ناروتو *داد میزنه* ایروکا سنسه!
پس اسم این شینوبی ایروکا بود. ناروتو با خشم به طرف نینجای سایه حمله میکنه.
ناروتو: اگه بهش دست بزنی می کشمت!
کاتانا: اون توی گنجوتسوئه! حرکاتش دست خودش نیست!
ناروتو متوقف میشه. پس بگو چرا رفتارش تو دهکده عجیب شده بود.
ناروتو: در هر صورت اگه بهش صدمه بزنی نمی بخشمت!
کاتانا چاکراش رو توی پاش جمع میکنه و یه لگد محکم به ایروکا میزنه. ایروکا پرت میشه و به یه سنگ می خوره.
ناروتو *داد میزنه* ایروکا سنسه! *روش رو میکنه به کاتانا* عوضی! بهت اخطار دادم!
اینو که میگه چهارتا بدل درست میکنه و به کاتانا حمله میکنه. کاتانا در مقابل ده تا بدل درست میکنه و با بدل های ناروتو درگیر میشه ولی خود اصلیش میره سراغ ایروکا. قصد آسیب رسوندن بهشو نداشت، فقط می خواست از گنجوتسو درش بیاره. دوباره دستشو میزاره روی پیشونی ایروکا.
کاتانا: آزاد شو!
بازم اتفاقی نمیوفته.
کاتانا *زیرلب حرف میزنه* گنجوتسوی قوی ایه...
صدای ایروکا تغییر میکنه و به حرف در میاد. صداش خش داشت و بالا و پایین میشد، جوری که انگار داشت از یه رادیو پخش میشد.
ایروکا: بالاخره پیدات کردم نینجای سایه! بعد از 4 سال پیدات کردم و مطمئن باش تا به بدترین روش شکنجت ندم و نکشمت ازت نمی گذرم!
بعد از این حرف ایروکا ناپدید میشه. جوری که انگار مثل حیوانات احضاری از طرف کسی احضار میشه.
کاتانا *دستشو میزاره زیر چونش* این صدا آشنا بود. یعنی کسیه که می خواد ازم انتقام بگیره؟
تیز بال از روی شاخه پر میزنه و میره روی شونه کاتانا میشینه.
تیز بال: هی، طرف چش بود؟
کاتانا: توی گنجوتسو بود. کسی که کنترلش می کرد از زبونش حرف زد. گفت می خواد منو بکشه.
تیز بال *پوزخند زد* زهی خیال باطل!
کاتانا رو کرد به ناروتو که بدل هاش ناپدید شده بود. البته بدل های خودشم ناپدید شده بود. ناروتو خواست دوباره به کاتانا حمله کنه که کاتانا دستاشو بالا برد.
کاتانا: بیا یه مدت آتش بس اعلام کنیم. این طرف، ایروکا یا هر کس دیگه ای که بود، تو یه گنجوتسوی قوی گرفتار شده بود. ظاهرا کسی که روش گنجوتسو زده می خواد از من انتقام بگیره.
ناروتو *تعجب میکنه* انتقام؟
کاتانا *دستاشو میاره پایین* آره. از اونجایی که خود طرف شدیدا ترسوئه احتمالا از طریق شینوبی های کونوها می خواد ازم انتقام بگیره. *یکم مکث میکنه* غیر از این یارو کس دیگه ای عجیب رفتار نمی کرد؟
ناروتو *یکم فکر میکنه* خب... کورنای سنسه هم یکم عجیب شده بود. چوجی هم همینطور...
کاتانا: احتمالا اونا تحت گنجوتسو هستن. اینو به هوکاگتونم بگو. این ماجرا هم به من مرتبطه هم به شما. به هوکاگتون بگو آماده باشه. این گنجوتسو کار ممکنه از هر کسی استفاده کنه. بهش بگو برای اینکه جلوی طرفو بگیریم شینوبی هایی لازمه که گنجوتسو روشون بی اثر باشه یا بتونن راحت گنجوتسو رو بشکنن. همچین شینوبی هایی تو کونوها هست؟
ناروتو: آره. کاکاشی سنسه شارینگان داره پس گنجوتسو به این راحتی روش اثر نمیکنه.
کاتانا: خوبه. درضمن نگران این ایروکا هم نباش. خودم پیداش میکنم و از گنجوتسو درش میارم. سعی میکنم صدمه ای هم بهش نزنم.
ناروتو: منم باهات میام.
کاتانا: تو اول چیزایی که گفتمو به هوکاگتون بگو. بعد بیا دنبالم.
ناروتو: چجوری پیدات کنم؟
کاتانا: تیز بال همراهت میاد. اون میتونه منو پیدا کنه.
تیز بال از روی شونه کاتانا بلند میشه و روی شونه ناروتو میشینه.
کاتانا *شمشیرش رو غلاف میکنه* خب، من دیگه رفتم. جینچوریکی کیوبی، وقتی اومدی دنبالم کسی رو با خودت بیار که گنجوتسو روش اثر نکنه.
ناروتو: اسمم ناروتوئه. ناروتو اوزوماکی.
کاتانا *برمی گرده و میدوئه سمت جنگل* حالا هر چی.
کاتانا چاکراش رو تو حالت حسگری قرار میده تا گنجوتسو کار یا ایروکا رو پیدا کنه. ذهنش درگیر بود. این گنجوتسو کار کی بود؟ چرا می خواست ازش انتقام بگیره؟ چرا گنجوتسوش انقدر قوی بود؟ توی عمرش آدم های زیادی کشته بود. انقدر آدم کشته بود که حسابش از دستش در رفته بود. شاید یه دوستی، فامیلی، چیزی از گنجوتسو کار کشته بود و طرف الان دنبال انتقام بود. البته چیز جدیدی نبود. خیلی ها بودن که می خواستن ازش انتقام بگیرن. پوزخند زد. خودشم یه انتقامگیر بود! دستاش رو مشت کرد. انتقام... تنها چیزی بود که به خاطرش هنوز نفس می کشید.
|نیم ساعت بعد|
نیم ساعت گذشته بود و هنوز گنجوتسو کار و ایروکا رو پیدا نکرده بود. درسته که چاکراش تو حالت حسگری بود اما حسگر ماهری نبود. فقط چاکراهای نزدیک رو شناسایی می کرد، تو پیدا کردن چاکراهای دور زیاد مهارت نداشت. دویدن رو متوقف کرد و ایستاد. نه اونا رو پیدا کرده بود، نه خبری از ناروتو و تیز بال بود. از خشم مشتش رو به یه درخت کوبید. جای مشتش روی درخت یه سوراخ ایجاد کرد.
کاتانا *زیرلب حرف زد* کجا رفتی عوضی؟
بازم شروع کرد به دویدن. مدت زیادی نگذشته بود که چاکرای چند نفر رو حس کرد. سه تاش غریبه بودن ولی چاکرای چهارم مال همون شینوبی کونوها بود، ایروکا! شمشیرش رو در اورد و با سرعت به سمت محل چاکرا رفت. به محض اینکه به چاکراها نزدیک شد محاصره شد. توسط ایروکا، یه کونویچی با چشم های قرمز و یه پسر نوجوون. از هیکل درشت پسره فهمید که باید مال خاندان آکیمیچی باشه. کونویچی و پسر درشت هیکل هم مثل ایروکا چشم های خمار داشتن و انگار توی خلسه بودن. به اطرافش نگاه کرد تا گنجوتسو کار رو پیدا کنه. همونجا بود! مردی با شنل سیاه بالای یه درخت.
کاتانا *شمشیرشو رو به گنجوتسو کار گرفت* چرا خودت نمیای پایین تا مثل یه مرد بجنگی؟
گنجوتسو کار: نیازی ندارم. *به شینوبی های کونوها اشاره کرد* اونا جای من می جنگن ولی نگران نباش، ضربه آخر رو خودم میزنم. تو به دستای من می میری!
جمله گنجوتسو کار که تموم شد شینوبی های کونوها با هم حمله کردن. اول از همه پسر درشت هیکل حمله کرد. چرخید و به شکل یه توپ بزرگ حمله کرد.
کاتانا: دوتون! دیوار سنگی!
کاتانا سعی کرد با دیوار سنگی ای که درست کرد جلوی حمله رو بگیره ولی دیوار خرد شد و اگه کاتانا یک ثانیه دیرتر جاخالی می داد له میشد. هنوز آماده حمله بعدی نبود که بازم شوریکن به سمتش پرت شد. ایروکا! با شمشیرش جلوی شوریکن ها رو گرفت. تا خواست به خودش بیاد توی گنجوتسو بود. کونویچی چشم قرمز توی گنجوتسو گیرش انداخته بود، ولی گنجوتسو روی کاتانا اثر نمی کرد. به خاطر داشتن چیزی که همه ازش برخوردار نبودن. سریع گنجوتسو رو شکست و به کونویچی حمله کرد. شمشیرش رو برد بالا تا سرش رو قطع کنه ولی یادش اومد که نباید شینوبی های کونوها رو بکشه. با فاصله خیلی کم شمشیرش رو کج کرد و توی درخت پشت کونویچی فرو کرد. همون یک لحظه غفلتش باعث شد توسط دست پسر درشت هیکل که چند برابر شده بود محکم به زمین کوبیده بشه. خون از دهنش بیرون پاشید. حس کرد یکی از دنده هاش شکست. دیگه بس بود! رحم کردنو کنار گذاشت. با وجود دنده شکستش بلند شد. شمشیرش هنوز تو درخت گیر کرده بود.
بی خیال شمشیر شد و با جوتسو حمله کرد.
کاتانا: دوتون! اژدهای سنگی!
از توی زمین سه تا اژدهای سنگی بیرون اومد و به سمت شینوبی ها حمله کردن. خود کاتانا شمشیرش رو برداشت و به گنجوتسو کار حمله کرد. قبل از اینکه شمشیرش به گنجوتسو کار برسه صدای پقی اومد و دود جلوی چشماش رو گرفت. چندتا مرد هیکلی که به یه شکل لباس پوشیده بودن از دود بیرون اومدن. اونا هم تو گنجوتسو بودن. با دقت براندازشون کرد. هدبند سنگ داشتن. خب، می تونست با خیال راحت نفلشون کنه. ولی اون مردها چجوری ظاهر شدن؟ جوتسوی احضار بود؟ بی خیال فکر کردن شد و بهشون حمله کرد. دنده شکستش حرکاتش رو کند می کرد ولی باعث نمیشد کلا نتونه بجنگه. مردها دورش چرخیدن و محاصرش کردن. تعجب کرد. به نسبت هیکلشون سریع بودن. تعجبش بیشتر شد وقتی دید بهش حمله نمی کنن. خواست حمله کنه ولی قبلش مردها بهم نزدیک شدن و... توی هم فرو رفتن! مثل خمیر توی هم فرو رفتن و با هم ترکیب شدن! از ترکیبشون یه غول 5 متری درست شد! با دهن باز به غول نگاه کرد. پس این جوتسوی اونا بود. یه جوتسوی ترکیبی! با شمشیر به گردنش حمله کرد ولی با حرکت سریع دست غول به یه گوشه پرتاب شد. دنده شکستش تیر کشید. از درد چشماشو بست و دندوناشو روی هم فشار داد. غول اومد بالای سرش و از گردن بلندش کرد.
گنجوتسو کار از روی درخت پرید پایین و رفت سمتش.
گنجوتسو کار: خب، دوست داری انقدر جمجمتو فشار بدم تا له بشه یا دوست داری از وسط دو نصف بشی؟
کاتانا چیزی نگفت. فقط یه پوزخند از روی تمسخر زد.
گنجوتسو کار: چی خنده داره؟
کاتانا: تو باختی!
گنجوتسو کار *یه ابروشو بالا انداخت از تعجب* چی؟
یه صدایی از پشت سرش: چیدوری!
قبل از اینکه گنجوتسو کار منظور کاتانا رو بفهمه قلبش سوراخ شد! با بهت زدگی سرشو چرخوند و نینجای ماسک دار رو دید.
گنجوتسو کار: نینجای... کپی کار...
این آخرین حرفای گنجوتسو کار بود. بعد از این بدن بی جونش روی زمین افتاد. مردنش همانا و در اومدن بقیه از گنجوتسو همانا. اول از همه غولی که کاتانا رو گرفته بود به زمین افتاد. بعد ایروکا و دو نفر دیگه از گنجوتسو درومدن.
ایروکا *سرشو مالید* من کجام؟
از پشت کاکاشی ناروتو بیرون اومد و دوید سمت ایروکا.
ناروتو: ایروکا سنسه! حالت خوبه؟
قبل از اینکه ایروکا جوابی بده بی هوش شد و به زمین افتاد. پشت سرش کونویچی چشم قرمز و پسر درشت هیکلم به زمین افتادن.
ناروتو: ایروکا سنسه!
کاتانا: نگران نباش، حالشون خوبه. این از عوارض جانبی گنجوتسوئه. چند ساعت دیگه به هوش میان.
کاکاشی: تو از کجا می دونی؟
کاتانا: من با این نوع گنجوتسو قبلا سر و کار داشتم. *به دور و برش نگاه میکنه* تیز بال کجاست؟
ناروتو: عه راستی عقابت بعد از اینکه ما رو به اینجا راهنمایی کرد گفت یه نشونه هایی از «اون» پیدا کرده و میره موقعیتش رو تشخیص بده. گفت تو می دونی منظورش از «اون» چیه.
کاتانا تعجب کرد. اون اینجا بود؟!
ناروتو: حالا منظورش از «اون» چی بوده؟
کاتانا *با تندی جوابشو داد* به تو ربطی نداره! سرت به کار خودت باشه!
ناروتو *قیافشو کج کرد* خیلی بد اخلاقی کاتانا نه چان!
کاتانا خشکش زد. یه حالی شد. از درون دگرگون شد. ناروتو بهش گفت «نه چان»؟! این اولین باری بود که یه نفر بهش می گفت نه چان. چیزایی که بیشتر می شنید نینجای سایه، شینوبی مرموز، قاتل، وحشی، بی احساس، عوضی و حرفایی از این قبیل بودن. نمی دونست چرا ولی احساس خوبی کرد. گرمی و صمیمیت از این پسر می بارید. حتی چاکراشم گرم و روشن بود، درست برعکس خودش. لبخند محوی زد اما سریع جمعش کرد.
کاتانا *رو کرد به ناروتو* تو 16 سال با کیوبی زندگی کردی، حالا بگو من بد اخلاق ترم یا اون؟
کاکاشی *جا خورد* تو از کجا...
کاتانا *حرفشو قطع کرد* من از خیلی چیزها خبر دارم. چیزایی دیدم و می دونم که شماها حتی تو خوابم نمی تونین تصورش کنین. همیشه از کسی که اطلاعات زیادی داره باید ترسید. من می تونم خیلی واستون خطرناک باشم.
ناروتو: نیستی، مطمئنم. اگه تو می خواستی علیه کونوها باشی کاکاشی سنسه رو نجات نمی دادی یا طومار انفجاری رو از دفتر هوکاگه نمی دزدیدی. به خاطر نجات دادن کاکاشی سنسه بهت مدیونم. هر وقت کمکی لازم داشتی بگو، من آمادم!
بعد از این حرف ناروتو لبخند قشنگی تحویل کاتانا داد. کاتانا بیشتر از قبل تعجب کرد. نباید ناروتو اونو یه دشمن حساب می کرد؟ دهنش از تعجب باز موند.
کاتانا: همیشه انقدر زود به غریبه ها اعتماد می کنی؟
ناروتو: تو دیگه غریبه نیستی. تو از کونوها محافظت کردی. من هرکس رو که از کونوها محافظت کنه دوست خودم می دونم، این راه نینجایی منه!
با این حرف کاتانا شدیدا تحت تاثیر قرار گرفت. راه نینجایی؟ دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره و به ناروتو لبخند زد.
کاتانا: فکر کنم این راه نینجایی قراره زندگی خیلیا رو نجات بده.
بعد از این حرف طبق معمول شروع به دویدن کرد و ازشون فاصله گرفت. ناروتو متوجه منظورش نشد ولی کاکاشی خوب منظور کاتانا رو درک کرد. درسته. راه نینجایی ناروتو می تونست زندگی های زیادی رو نجات بده. لبخند زد و دور شدن کاتانا رو تماشا کرد. اون دختر با وجود بی رحم بودن یه روح مهربون داشت. نمی دونست چرا کاتانا می خواست خودشو آدم بدی نشون بده درحالی که می تونست یه قهرمان باشه. باید راه درستو به کاتانا نشون می داد. نمی خواست مثل خودش غرق در تاریکی بشه. نمی دونست کاتانا خودش تاریکی مطلقه. نمی دونست کاتانا یه شیطان در بدن انسانه. نمی دونست کاتانا...
ادامه دارد...