
ورود نینجای سایه
خورشید وسط آسمون بود. کاکاشی و کیسامه داشتن با هم می جنگیدن. از کونوها خیلی فاصله داشتن. کیسامه می خواست به کونوها حمله کنه که با کاکاشی مواجه شد. مدت زیادی بود که داشتن با هم می جنگیدن. کاکاشی حسابی زخمی شده بود و چون تازه داشت از یه ماموریت سطح S برمی گشت انرژی زیادی واسش نمونده بود ولی با این حال داشت مقاومت می کرد. می دونست برتری با کیسامست ولی اینم می دونست که یه شینوبی واقعی هرگز تسلیم نمیشه. خون ریزی زیادی داشت. کیسامه با لگد پرتش کرد سمت یه درخت. کاکاشی محکم به درخت خورد و افتاد زمین. دیگه حتی نمی تونست بلند بشه.
کیسامه: هه! به همین زودی کم اوردی؟ فکر می کردم بیشتر سرگرمم کنی نینجای کپی کار.
کیسامه شمشیرش سامه هادا رو بالا اورد تا ضربه آخرو بزنه که... یه چیزی با سرعت بهش برخورد کرد و رد شد. قبل از اینکه کیسامه به خودش بیاد همون موجود دوبار دیگه هم بهش برخورد کرد و بین سایه درخت ها پناه گرفت.
کیسامه (عصبانی): هوی! تو کی هستی؟
تا چند لحظه بعد جوابی نشنید. تا اینکه یه نور نقره ای از بین سایه ها پیدا شد و جلو اومد. جلوتر که اومد کیسامه متوجه شد که اون نور نقره ای انعکاس نور آفتاب روی یه شمشیر بود. یه شمشیر بزرگ و برنده که دستش طلایی و به شکل سر اژدها بود. به کسی که شمشیرو گرفته بود نگاه کرد. یه شینوبی قد بلند و لاغر بود که سر تا پا مشکی پوشیده بود. کفش های مشکی، شلوار مشکی، لباس آستین بلند مشکی و در آخر یه ماسک مشکی مثل کاکاشی. موهای قهوه ایشو از پشت دم اسبی کرده بود. چشمای قهوه ایش یه برق عجیبی داشت. یه برقی با تلفیق خشم، نفرت، بیرحمی و تاریکی. کیسامه حس عجیبی پیدا کرد. مثل اینکه داره به چشمای یه شینیگامی (خدای مرگ در ژاپن) نگاه میکنه.
کیسامه: تو از شینوبی های کونوها هستی؟
شینوبی جوابی نداد. کیسامه با دقت نگاهش کرد. هدبندی نداشت. حتما یه نینجای ولگرد بود. یهو شینوبی به سرعت برق از جاش پرید و به کیسامه حمله کرد.
اگه کیسامه یه ثانیه دیرتر شمشیرشو بالا می اورد تا الان قطعا سرش از بدنش کنده شده بود. شینوبی دوباره عقب پرید ولی با همون سرعتی که عقب کشیده بود حمله کرد. فقط صدای برخورد دو شمشیر با هم به گوش میرسید. اون شینوبی به طرز باورنکردنی ای سریع بود. به کیسامه مهلت هیچ کاری رو نمیداد. بی وقفه حمله میکرد. ضربات پی در پیش باعت خستگی کیسامه شده بود.
کیسامه (درحالی که باند پیچی دور سامه هادا رو باز می کرد): خوب می جنگی!
حالا شمشیرش خطرناکتر شده بود. کیسامه شکی به بردنش نداشت. این دفعه کیسامه حمله کرد و شمشیرش رو بالا برد. شینوبی هم شمشیرش رو بالا برد و حمله کرد. در لحظات آخر یه لایه چاکرای آبی دور شمشیر رو گرفت. شینوبی ضربه محکمی به سامه هادا زد و رد شد.
کیسامه: همه زورت همین بود؟
شینوبی با بیخیالی به کیسامه نگاه کرد. در کمال تعجب و ناباوری کیسامه سامه هادا نصف شد و از دستش افتاد.
کیسامه (تعجب): چ... چطور ممکنه؟
شینوبی شمشیرش رو رو به روی کیسامه گرفت. کیسامه با تعجب نگاش کرد و یه ثانیه بعد شینوبی پشت سرش بود. کیسامه روش رو برگردوند. اولش متوجه چیزی نشد ولی کم کم احساس سوزشی تو دلش احساس کرد. به شکمش نگاه کرد و تنها چیزی که دید خون بود. شینوبی شکمش رو پاره کرده بود. کیسامه دو زانو روی زمین افتاد ولی هنوز با تعجب به شینوبی نگاه می کرد.
کیسامه (بریده بریده): تو... کی... هستی؟
شینوبی باز هم جواب نداد. فقط بالای سر کیسامه وایساد و نفس های آخرشو نگاه کرد و مطمئن شد که مرده. شمشیرش رو توی غلاف پشتش گذاشت. آماده شد از اونجا بره که صدای یه عقابو شنید. عقاب خودش بود که روی یه شاخه درخت نشسته بود. شینوبی به پایین درخت نگاه کرد و بدن نیمه جون کاکاشی رو دید. بالای سر کاکاشی رفت. با بی احساسی نگاهش کرد. کاکاشی آخرین چیزی که قبل از بیهوش شدن دید یه صورت تار بود. شینوبی کاکاشی رو بغل کرد و روی کولش گذاشت و شروع به دویدن کرد. تقریبا نیم ساعت بدون توقف و یه نفس می دوید که به جلوی دروازه کونوها رسید. با سرعتی باور نکردنی کاکاشی رو همونطور که بیهوش بود جلوی دروازه کونوها گذاشت و به همون سرعت پرید و ناپدید شد. کوتتسو سر پستش جلوی دروازه کونوها بود. تنها چیزی که دید سایه محوی بود که از جلوش رد شد و یه لحظه بعد فقط کاکاشی زخمی رو دید.
کوتتسو (نگران): کاکاشی سان! (داد) هوی بیاید کمک!
شینوبی از لا به لای درخت ها چند شینوبی کونوها رو که به کمک کوتتسو اومدن و کاکاشی رو بردن نگاه کرد. عقابش کنارش بود و به همون صحنه زل زده بود. شینوبی می دونست که لحظات سختی در انتظارشه، هم خودش و هم کاکاشی...
ادامه دارد...