پروانه آبی

Naruto
F/M
G
پروانه آبی
author
Summary
دختری به نام ناناته اوراتا از دهکده قفل برای جاسوسی و نفوذ به کونوها فرستاده میشه ولی حین انجام ماموریت عاشق پسری از قبیله آبورامه میشه. ناناته می تونه ماموریتشو به خاطر دهکدش به پایان برسونه؟؟ یا عشق بهش پیروز میشه؟؟...
All Chapters Forward

بازگشت

دخترک مو مشکی روی صندلی داخل مهمونخونه نشسته بود. صبح زود بود و داشت چاییش رو می خورد تا راه بیوفته و بره. مهمونخونه خلوت بود. کسی زیاد به مهمونخونه کوچیکی مثل اینجا توی دهکده آب گرم سر نمیزد. با ورود هر نفر به مهمونخونه سرشو بلند می کرد و نگاش می کرد. دیگه آخرای چاییش بود که کس دیگه ای هم وارد مهمونخونه شد. دوباره سرشو بلند کرد و با دیدنش جا خورد. اونقدر شوکه شده بود که چایی توی گلوش پرید و شروع کرد به سرفه کردن. سرفش خیلی بلند نبود ولی توجه کسی که تازه وارد مهمونخونه شده بود رو به خودش جلب کرد. نگاه دختر مو مشکی و پسری که وارد مهمونخونه شده بود به هم گره خورد. توی چهره هر دو شوک و تعجب بود. هر دو از دیدن هم جا خورده بودن و انتظار دیدن همو اینجا نداشتن. پسر آروم و با تعجب زمزمه کرد.

-ناناته...

ناناته با چشمای گشاد به شینو نگاه کرد، پسری که عاشقش بود. به ثانیه نکشیده بود که ناناته از روی صندلیش جهید و از پنجره خودشو بیرون پرت کرد و شروع کرد دویدن. شینو اسم ناناته رو بلند صدا زد.

-ناناته!!

اینو گفت و شروع کرد دویدن دنبالش.

-صبر کن ناناته!!

ناناته به حرف شینو توجهی نکرد. داشت سریع می دوید. تمام جونش رو توی پاهاش ریخته بود و می دوید. یک سال... یک سال گذشته بود. از وقتی که به دهکدش خیانت کرد و کونوها رو ترک کرد. نمی خواست دوباره با شینو رو به رو بشه. از واکنشش می ترسید. نمی خواست ببینه شینو ازش متنفر شده یا سرزنشش می کنه پس ترجیح می داد نبینتش. بدون اینکه برگرده و به شینو نگاه کنه یا حرف بزنه می دوید. شینو دوباره صداش زد.

-ناناته!! لطفا!!

ناناته لباشو به هم فشار داد. ذره ای از سرعتش کم نکرد. می ترسید. روی شاخه های درخت ها می پرید و سعی می کرد به سرعتش اضافه کنه ولی پاش روی یه شاخه نازک رفت و شاخه شکست. چشماش گشاد شد. داشت میوفتاد!! ولی قبل از اینکه با زمین سفت برخورد بکنه توی هوا گرفته شد و آروم فرود اومد. توی یه بغل گرم بود. هیچ حرفی نزد و حتی به شینو نگاهم نکرد. چشماش خیس شده بود. شینو آروم ناناته رو زمین گذاشت. ناناته خواست دوباره سریع از شینو فاصله بگیره که شینو مچشو گرفت. آروم حرف زد.

-صبر کن.

ناناته روشو از شینو برگردوند. نمی تونست بهش نگاه کنه. مچش توی دست شینو بود و تلاشی هم برای در اوردنش نمی کرد. هر لحظه که می گذشت چشماش بیشتر خیس میشد. به زمین نگاه می کرد و چیزی نمی گفت. لباشو به هم فشار داد. شینو چه حرفی می تونست باهاش داشته باشه؟؟ شینو به ناناته نگاه کرد و آروم حرف زد.

-یک سالی می گذره.

ناناته نه به شینو نگاه کرد و نه حرف زد. فقط آروم سرشو تکون داد. شینو مکث کرد و دست ناناته رو ول کرد و ادامه داد.

-رفتی، بدون حتی خداحافظی. چرا؟؟

صداش آروم و دردناک بود. چشمای ناناته با یه لایه اشک پوشیده شده بود. جوری که اگه پلک میزد اشکاش سرازیر میشد.

-نمی تونستم بمونم. بعد از سواستفاده از اعتماد تو و بقیه چطوری می تونستم به چشماتون نگاه کنم؟؟

بدون اینکه به شینو نگاه کنه این حرفو زد. شینو چند لحظه به ناناته نگاه کرد. اول حرفی نزد ولی بعد آروم جواب داد.

-تو کار درستو کردی. ماموریتت رو ول کردی و حقیقت رو به ما گفتی. از کارت پشیمون بودی و عذرخواهی کردی، پس نیازی به ترک دهکده نبود.

ناناته بالاخره به شینو نگاه کرد. یه بار پلک زد و همین باعث شد اشکاش بریزن. آروم و مظلوم و بدون هیچ صدایی گریه می کرد.

-نیاز بود!! هوکاگه به من جایی برای زندگی داد، ماموریت داد تا ازش پول در بیارم، و من چی کار کردم؟؟ از اعتماد همتون سواستفاده کردم، مخصوصا تو!!

گریش تبدیل به هق هق آرومی شد.

-حقمه تا آخر عمرم زجر بکشم!!

اینو که گفت پاهاش لرزید و روی زمین افتاد. با دستاش صورتشو پوشوند و بلند هق زد. قلب کوچیکش دیگه تحمل نداشت.

-رفتم چون نمی تونستم دیگه توی چشمات نگاه کنم!! نمی تونستم ببینم پسری که دوستش دارم ازم متنفر میشه!! نمی تونستم تحمل کنم!!

بدنش از گریه آروم می لرزید. دوست داشت بمیره. نمی خواست شینو با سردی یا تنفر بهش نگاه کنه. شینو به ناناته نگاه کرد. با دیدن اشک ریختنش و هق زدنش حس کرد قلبش هزار تیکه شده. نمی تونست ناراحتی ناناته رو تحمل کنه. نمی خواست ناناته ناراحت باشه. ناناته لیاقت بهترین ها رو داشت. بعد از اینکه ناناته دهکده رو ترک کرد شینو مستقیم نامه ناناته رو به هوکاگه داده بود و هوکاگه اقدامات لازم رو برای دهکده قفل انجام داده بود و دهکده قفل از هم پاشیده بود. همینطور کاکاشی دستور داد که به محض دیدن ناناته به کونوها برش گردونن. البته نه برای مجازات، برای تشکر. ناناته به دهکدش خیانت کرد و همین باعث شد جنگ بزرگی که قرار بود بین کونوها و دهکده قفل در بگیره اتفاق نیوفته. همه اول از جاسوس بودن ناناته شوک زده شده بودن ولی حتی به چند دقیقه هم نکشید که ناناته بخشیده شد. نه فقط توسط شینو، بلکه توسط همه. ولی... ناناته اینا رو نمی دونست و فکر می کرد شینو و بقیه ازش متنفرن. شینو به ناناته نگاه کرد. کاکاشی درمورد گذشته ناناته تحقیق کرده بود و فهمیده بود ناناته از موقع تولد آموزش دیده تا یه جاسوس باشه، بدون اینکه پدر و مادری بالای سرش باشن. ناناته توسط رییس دهکده قفل آموزش می دید. آموزش های سختی مثل شکنجه تا در برابر درد مقاوم بشه و اگه روزی گیر افتاد با شکنجه دهن باز نکنه. ناناته... همه این سختی ها رو پشت سر گذاشته بود، برای 17 سال. و یک سال هم که از همه کس دور بود و یه نینجای دوره گرد شده بود. شینو از ترحم متنفر بود پس به ناناته ترحم نمی کرد. فقط نمی خواست دختری که دوستش داره زجر بکشه، دیگه نه.

-من ازت متنفر نیستم ناناته.

ناناته با شنیدن این از شوک گریش بند اومد. چشماش گشاد شد و به شینو نگاه کرد. شینو ادامه داد.

-نه من نه هیچکس دیگه. هوکاگه و بقیه تو رو بخشیدن، همونطور که من بخشیدم. دروازه کونوها همیشه به روی تو بازه، این چیزیه که هوکاگه گفت.

ناناته با ناباوری به شینو نگاه می کرد. دروازه کونوها به روش باز بود؟؟ بخشیده شده بود؟؟ اونم بعد از کاری که کرد؟؟ دوباره از چشماش اشک ریخت.

-چرا... چرا از من متنفر نیستین؟؟ من می تونستم باعث یه جنگ بزرگ بشم!!

شینو سریع جواب داد.

-ولی جلوی یه جنگ بزرگو گرفتی. فکر کنم این دلایل کافی باشه.

ناناته به شینو نگاه کرد. توی چشماش خوشحالی، عذاب وجدان، پشیمونی و ناباوری بود. دستشو روی چشماش کشید. آروم بلند شد و ایستاد. به شینو نگاه کرد و لبخند زد، از همون لبخندایی که ضربان شینو رو افزایش می داد. شینو با دیدن لبخند ناناته گونه هاش گل انداخت و قلبش تند زد. یک سال بود که این لبخندو ندیده بود. ناناته آروم حرف زد.

-ممنون شینو.

بعد آروم خندید.

-فکر کنم باید بیام و از هوکاگه هم تشکر کنم.

اینو گفت و از توی کیفش هدبند آبی رنگ کونوها رو که هوکاگه بهش داده بود در اورد. برای چند لحظه به هدبند خیره شد و بعد به پیشونیش بستش. به شینو نگاه کرد و دوباره لبخند زد.

-فکر کنم آمادم که برگردم.

شینو آروم سرشو تکون داد.

-بریم.

ناناته استرس داشت ولی خوشحال بود که همه بخشیده بودنش. اون توی نامه به شینو اعتراف کرده بود ولی شینو حرفی ازش نزده بود. ممکن بود احساسش دو طرفه باشه؟؟ خیلی دوست داشت جواب این سوال مثبت باشه. ناناته با تمام وجود عاشق و دلباخته یه پسر خاص از قبیله آبورامه شده بود...

Forward
Sign in to leave a review.