
شکل واقعی کیسامه
آیامه توی تخت کوچیکش خوابیده بود. خواب قشنگی هم داشت می دید. خواب می دید که سوار یه اسب بالدار سفید شده و داره توی ابرها پرواز می کنه. توی خواب لبخند زده بود ولی خواب شیرینش با دادی که از بیرون اتاق میومد محو شد و باعث شد چشمای بنفشش آروم باز بشه.
-بیا برو تو ماتحتم پیری!!
داد دیگه ای بلافاصله بعدش شنیده شد.
-خفه شو هیدان!!
آیامه نفسشو بیرون داد. دوباره هیدان و کاکوزو داشتن دعوا می کردن. چیز جدیدی نبود. هیدان، توبی و دیدارا دلیل اصلی دعواهای آکاتسوکی بودن و اینکه چرا سر صبح همه از خواب بیدار میشن. آروم از تختش پایین اومد و رفت سمت در اتاق مشترکش با کونان. در اتاقو باز کرد و رفت توی هال و هیدان و کاکوزو رو دید که دارن با هم دعوا می کنن. هیدان دوباره داد زد.
-اگه اون پنج تا قلبتو نداشته تا الان صد بار مرده بودی فسیل زنده!!
کاکوزو هم متقابلا جواب داد.
-و اگه تو هم نامیرا نبودی خودم می کشتمت!!
کاکوزو معمولا آدم آرومی بود ولی هیدان می تونست خیلی راحت عصبیش کنه. آیامه آروم رفت سمت ایتاچی و آستینشو گرفت.
-دعوا سر چیه ایتاچی نی سان؟؟
ایتاچی به آیامه نگاه کرد و دستشو روی سرش کشید و موهاشو ناز کرد.
-طبق معمول هیدان پولای کاکوزو رو دزدیده و داره انکار می کنه.
آیامه نفسشو بیرون داد و رفت سمت کاکوزو.
-کاکوزو؟؟ اگه من قلکمو بشکنم و پولامو بهت بدم میشه دیگه دعوا نکنی؟؟
کاکوزو به آیامه نگاه کرد و نفسشو بیرون داد.
-آیامه، پولای تو حتی ده دلارم نمیشه.
بعد نگاهشو به هیدان داد.
-و کسی که از من پول دزدیده تو نبودی، این احمق بوده.
هیدان دوباره داد زد.
-به کی میگی احمق دایناسور؟؟
کیسامه نفسشو بیرون داد و رفت بین کاکوزو و هیدان ایستاد. با لبخند حرف زد.
-هی آروم باشید!! شما بچه نیستید که اینجوری با هم دعوا می کنین!!
هیدان سر کیسامه داد زد.
-تو خفه شو کوسه زشت!!
و بعد گفتن این حرف تنها کسایی که متوجه مشت شدن دستای کیسامه شدن ایتاچی و آیامه بودن. ایتاچی چیزی نگفت ولی آیامه با اخم رفت و جلوی کیسامه ایستاد و به هیدان چشم غره رفت.
-هیدان!! کیسا چان هیچم زشت نیست!!
هیدان چشماشو چرخوند.
-نیست؟؟ شبیه یه هیولای آبی می مونه!! حتی مطمئن نیستیم آدمه یا نه!!
آیامه برای اولین بار صداشو بلند کرد و این نشون می داد که چقدر عصبانیه.
-هیدان!! از کیسا چان معذرت خواهی کن!!
هیدان سر آیامه داد زد.
-ها؟؟ چرا من باید از اون کوسه احمق معذرت خواهی کنم بیچ کوچولو؟؟
و خب... همین که کلمه بیچ از دهن هیدان در اومد با اعضای عصبانی آکاتسوکی محاصره شد که با چشمای تشنه به خون به هیدان نگاه می کردن. هیدان به زودی قرار بود یاد بگیره که هیچ وقت به آیامه توهین نکنه. آیامه حتی نمی دونست بیچ یعنی چی ولی فکر نمی کرد حرف خوبی باشه. با تعجب به اعضای آکاتسوکی که داشتن هیدان رو پاره می کردن نگاه کرد و بعد از گوشه چشم جسم آبی رنگی رو دید که رفت توی اتاق. کیسامه بود. یکم مکث کرد. دوست داشت تنبیه هیدان رو ببینه ولی کیسامه مهمتر بود. آروم رفت پشت در اتاقش و سه بار در زد. همه دیگه می دونستن سه بار در زدن مخصوص آیامست.
-بیا تو.
آیامه با شنیدن صدای کیسامه در رو باز کرد و رفت داخل اتاق. به کیسامه که روی تخت نشسته بود و به زمین نگاه می کرد نگاه کرد.
-کیسا چان؟؟ خوبی؟؟
کیسامه لبخند مصنوعی زد و به آیامه نگاه کرد.
-البته!! چرا خوب نباشم؟؟
آیامه خوب می دونست کیسامه داره دورغ میگه. رفت سمت و روی تخت کنارش نشست.
-هیدان احمقه. حرفایی میزنه که واقعیت ندارن. مثل وقتی که به دیدارا چان گفت دختر یا به ساسوری گفت پینوکیو.
لبخند قشنگی به کیسامه زد.
-هممون می دونیم تو نه زشتی نه هیولایی، پس حرفای هیدانو جدی نگیر.
اینو گفت و محکم کیسامه رو بغل کرد.
-من همینجوری که هستی دوستت دارم کیسا چان!!
کیسامه با شنیدن حرفای آیامه لبخند محوی زد. یه دستشو پشت کمر آیامه گذاشت و خودشم بغلش کرد.
-می دونی آیامه، این اولین باری نیست که این حرفا رو می شنوم. از وقتی این ظاهرو داشتم به خاطرش مسخره یا تحقیر میشدم. ولی مجبورم توی حالت دانایی کوسه بمونم چون اینجوری قدرتم بیشتر میشه.
آیامه با شنیدن جمله آخر کیسامه جا خورد.
-حالت دانایی کوسه؟؟ یعنی... شکل واقعیت اینجوری نیست؟؟
کیسامه آروم خندید.
-نه. از وقتی نوجوون بودم این حالت دانایی رو حفظ کردم. سال هاست که این شکلیم. درواقع، شکل واقعی خودمو دیگه یادم رفته.
چشمای آیامه برق زد.
-کیسا چان؟؟ می تونم شکل واقعیتو ببینم؟؟
کیسامه یکم مکث کرد و بعد نفسشو بیرون داد.
-خیله خب...
اینو گفت و بعد علامت های دستی رو زد. چاکرای آبی رنگ دورشو گرفت و بعد با صدای پوفی تبدیل به شکل واقعیش شد. دود سفیدی که دور و برش بود نمی زاشت آیامه شکل واقعیشو ببینه ولی وقتی دود محو شد... چشمای آیامه گشاد شد و دهنش باز موند.
-خب، چی فکر می کنی؟؟
کیسامه اینو با صدایی که اصلا شبیه صدای قبلیش نبود گفت. و نه فقط صداش، بلکه قیافش هم کاملا غیرقابل تشخیص بود. قدش کوتاهتر شده بود و بدنش ظریفتر بود. موهای سیخ سیخی آبیش کج سمت راست صورتش ریخته بود و چشماش یه رنگ عجیبی بین سبز و آبی بود. کیسامه به معنای واقعی کلمه... جذاب بود!!
-خیلی خوشتیپ شدی کیسا چان!!
کیسامه آروم خندید.
-اینطور فکر می کنی؟؟
آیامه سریع بلند شد و دست کیسامه رو گرفت.
-بیا به بقیه نشون بدیم چقدر خوشتیپی!!
کیسامه اینو که شنید یکم مکث کرد.
-می دونی... آخه... چیزه...
ولی نتونست بهونه خوبی پیدا کنه چون آیامه دستشو کشید و از اتاق بیرونش برد. همه هنوز مشغول کتک کاری با هیدان بودن و اول کسی کیسامه رو ندید تا اینکه توبی توجه همه رو به خودش جلب کرد.
-آیامه چان... اون کیه؟؟
همه برگشتن و به آیامه و مرد مو آبی جذابی که دستشو گرفته بود نگاه کردن. هیچکس نفهمید اون کیسامست و همه با شوک نگاهش می کردن تا اینکه ایتاچی بالاخره فهمید چی به چیه.
-کی... کیسامه؟؟
کیسامه لبخند زد.
-چطور شدم ایتاچی؟؟
تا چند ثانیه همه جا سکوت بود تا اینکه همه همزمان داد زدن.
-کیسامه؟؟!!
بعد از اون همه کیسامه رو دوره کرده و سوال بارونش کردن. آیامه به کیسامه که گیج شده بود و نمی دونست جواب سوال کدومو بده خندید. خودش شروع کرد توضیح دادن.
-کیسا چان گفت اون شکل حالت دانایی کوسش بوده که از نوجوونی حفظش کرده چون اون شکلی قویتره ولی شکل واقعی کیسا چان اینه.
ایتاچی با شوک به همکارش نگاه کرد.
-حقیقت داره کیسامه؟؟
کیسامه آروم گردنشو خاروند.
-خب... آره.
ایتاچی با حیرت بهش نگاه کرد.
-من سال هاست که همکارتم و تو اینو به من نگفته بودی!!
کیسامه شرمنده خندید.
-خب... نپرسیده بودی!!
و کل اون روز کیسامه توی شکل اصلیش بود و اعضای آکاتسوکی مستقیم یا غیر مستقیم درحال تعریف و تمجید از قیافه کیسامه بودن درحالی که کیسامه هی سرخ و سفید میشد و ایتاچی هم نمی تونست نگاهشو ازش بگیره.